معنی صحت
لغت نامه دهخدا
صحت. [ص ِح ْ ح َ] (ع مص، اِمص) تن درست شدن. (مصادر زوزنی). هیئه یکون بها بدن الانسان فی مزاجه و ترکیبه بحیث یصدر عنه الافعال سلیمهً. (بحرالجواهر). مقابل سقم و بیماری. سداد. تندرستی. سلامت. درستی. بشدن بیماری. برخاستن از بیماری. بی عیبی. بی آهوئی:
سلامت دان که در کم گفتن تست
چو صحت کان هم از کم خفتن تست.
ناصرخسرو.
و هر کجا بیماری یافتم که در وی امید صحت بود معالجه ٔ او بر وجه حسبت کردم. (کلیله و دمنه). علاجی در وهم نیامد که موجب صحت اصلی تواند بود. (کلیله و دمنه). اگر در معالجت ایشان برای حسبت سعی پیوسته آید و صحت و خفت ایشان تحری افتد اندازه ٔ خیرات و مثوبات آن که تواند شناخت. (کلیله و دمنه).
مدت ششماه میراندند کام
تا بصحت آمد آن دختر تمام.
مولوی.
سلیمی که یک چند نالان نخفت
خداوند را شکر صحت نگفت.
(بوستان).
بخسته درنگری صحتش فرازآید
بمرده برگذری زندگی ز سر گیرد.
سعدی.
|| درستی. راستی: مگر آنکه بر صحت آن قول بکلی واثق باشی. (گلستان). اعمال مسلم را یا اعمال مؤمن را حمل بصحت باید کرد. تا ممکن است نباید گمان بد درباره ٔ مسلمان برد (؟).
- صحت عمل، درستی. درست کاری.
- صحت و سقم، راستی و نادرستی.
فرهنگ معین
(مص ل.) تندرست شدن، (اِمص.) تندرستی، و سقم الف - درست یا نادرست. ب - تندرست یا بیمار، آب گرم عبارت خوشامدگویی برای کسی که حمام کرده است به معنی: امیدوارم پس از حمام کردن تندرست باشید. [خوانش: (ص حَ) [ع. صحه]]
فرهنگ عمید
تندرست بودن، تندرستی، سلامتی،
راستی و درستی،
* صحتوسقم: [مجاز] درستی و نادرستی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
درستی
مترادف و متضاد زبان فارسی
بهبود، تشفی، شفا، بهداشت، تندرستی، سلامت، صحه، درستی، راستی، واقعیت،
(متضاد) بیماری، عارضه، سقم
فارسی به انگلیسی
Accuracy, Accurateness, Correctness, Justice, Nicety, Rightness, Truth, Validity, Veracity
فارسی به ترکی
sağlık
فارسی به عربی
اصاله، دقه، صواب، إِحکام
فرهنگ فارسی هوشیار
تندرست شدن، سلامت، برخاستن از بیماری، بی عیبی، بی آهوئی
فارسی به آلمانی
Die genauigkeit
معادل ابجد
498