معنی صدفی
لغت نامه دهخدا
صدفی. [ص َ دَ] (ص نسبی، اِ) نسبت است به صدف. رجوع به صدف شود. || برنگ صدف. به گونه ٔ صدف. || نام قسمی اسطرلاب.
صدفی. [ص َ دَ] (اِخ) عبدالرحمان بن احمدبن یونس بن عبدالاعلی مکنی به ابوسعید متولد سال 281 هَ. ق. بقاهره. وی مورخ و محدث و نسبت اوبه صدف است و آن قبیله ای است از حمیر که به مصر فرود آمدند. صدفی را دو تاریخ است یکی بزرگ در اخبار مصر و رجال آن و دیگری کوچک در ذکر غرباء وارد به مصر.وی به سال 347 هَ. ق. بقاهره درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 484). در قاموس الاعلام ترکی وفات وی را به سال 337 نوشته و گوید: او از اصحاب امام شافعی بود ولی ظاهراً او را با صدفی یونس بن عبدالاعلی اشتباه کرده است.
صدفی. [ص َ دَ] (اِخ) یونس بن عبدالاعلی بن موسی بن میسره مکنی به ابوموسی متولد به سال 170 هَ. ق. به مصر. وی از بزرگان فقها و عالم به اخبار و حدیث و عقلی وافر داشت. صحبت امام شافعی دریافت و از او حدیث فراگرفت و به سال 264 هَ. ق. به مصر درگذشت. (الاعلام زرکلی ص 1187).
صدفی. [ص َ دَ] (اِخ) ابوایوب. تابعی است.
حل جدول
رنگ سفید براق
فارسی به انگلیسی
Nacreous, Pearl
فرهنگ فارسی هوشیار
شسنی از رنگ ها شسندیس منسوب به صدف، برنگ صدف بگونه صدف، (اسم) قسمی اسطرلاب است.
معادل ابجد
184