معنی صرام

لغت نامه دهخدا

صرام

صرام. [ص َ / ص ِ] (ع اِ) وقت بریدن خرما. (مهذب الاسماء). هنگام دروِ خرما. (منتهی الارب). || هنگام رسیدن خرما. (منتهی الارب). هنگام رسیدگی بریدن بار نخل. || ریزه های درخت بریده. (منتهی الارب). هیزم خرد. || (مص) درو. || افروختن آتش.

صرام. [ص ِ] (ع اِ) ج ِ صَرم. (دهار).

صرام. [ص ُ] (ع اِ) نام جنگ بدان جهت که میبرد قرابت و مودت را. || (ص) مرد توانا و سخت برنده. مرد قوی بر بریدن. || (اِ) داهیه. بلا. (منتهی الارب). سختی. || باقی مانده ٔ شیر که بار دیگر دوشیده شود در وقت حاجت و ضرورت و منه المثل: حلبت صرام، یعنی عُذر بنهایت رسید. (منتهی الارب). || شیری که بسیار غلیظ شده باشد در پستان حیوان.

صرام. [ص َرْ را] (ع ص) چرم فروش. (السامی فی الاسامی) (مهذب الاسماء) (حسن خطیب کرمانی). نسبه الی بیع الصرم و هو الذی یفعل به الخفاف و اللوالک. (سمعانی).

صرام. [ص َرْ را] (اِخ) ابوبکر محمدبن احمدبن اسماعیل بن خالد صرام سختیانی جرجانی. وی از محمدبن ایوب رازی و همیم بن همام و ابواسحاق شیبانی و جز ایشان روایت دارد. و ابوالقاسم حمزهبن یوسف سهمی حافظ از وی روایت کند. در ربیع الاول 358هَ. ق. درگذشت و در باب الخندق دفن شد. (سمعانی).

صرام. [ص َرْ را] (اِخ) ابوحامداحمدبن اسماعیل بن جبرئیل نیشابوری مقری صرام از قراء بزرگ و مجتهد و عبادت شعار بود و در مسجد مربعه ٔ نیشابور قرائت داشت و چون ضعیف گشت در خانه ٔ او بر وی قرائت می کردند. وی از احمدبن نصر و حسن بن فضل روایت دارد. و ابراهیم بن محمدبن یحیی از وی روایت کند. او به سال 332 هَ. ق. در 82 سالگی درگذشت. (سمعانی).

صرام. [ص َرْ را] (اِخ) ابوالحسن محمدبن خلف بن عصام بن احمد الفرایضی الصرام. وی از اهل بخارا بود و بخراسان آمد و به عراق شد. از سهل بن متوکل و سهل بن بشر و قیس بن انیف و صالح بن محمد بغدادی و معاذبن مثنی و بشربن موسی اسدی و جز ایشان روایت دارد. و ابوبکر فضل بن جعفر بخاری و ابوعمرو احمدبن محمدبن عمر مقری و پسرش ابوسعید محمدبن حسن بن محمدبن خلف و جز ایشان از وی روایت کنند. وی به سال 316 هَ. ق. وفات کرد. (سمعانی).

صرام. [ص َرْ را] (اِخ) ابونصر محمدبن محمدبن احمدبن علی بن انس صرام. از صالحین بود. و کنیت پدرش ابوالفضل و جدش ابوعمرو است. حاکم ابوعبداﷲ حافظ او را یاد کرده گوید: ابونصربن ابوالفضل صرام در سنه ٔ 45 هَ. ق. همراه من بود... ابونصر در لیله ٔ ترویه (7 ذیحجه) سنه ٔ 382 درگذشت. (سمعانی).

صرام. [] (اِخ) ابن بلخی گوید: صرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم. هوای آن سردسیر است بغایت و قهستانی، آب دشوار و آب های روان، سال تا سال برف از کوههای آن دور نشود و نخجیر بسیارباشد و منبع رود شیرین از باززنگ است و حومه و ناحیت صرام است و مردم آنجا بیشترین مکاری باشند. (فارسنامه ص 144). این کلمه در اصل چرام بوده و معرب گردیده است. مستوفی آرد: چرام و بازرنگ دو ناحیت است میان زیز و سمیرم لرستان و هوایش بغایت سردسیر است، و آبش از آن کوهها اکثر اوقات از برف خالی نبود و راهها سخت و دشخوار بود، و آب روانش بسیار است و نخجیرش نیکو باشد، و مردم آنجا بیشتر شکاری (کذا) باشند. (نزهه القلوب، مقاله ثالثه ص 128) و رجوع به چرام شود.

فرهنگ عمید

صرام

جنگ،
بلا و سختی، گرفتاری سخت،
مرد توانا و دارای ارادۀ قوی،
مرد بی‌باک در جنگ،

حل جدول

صرام

چرم فروش

مترادف و متضاد زبان فارسی

صرام

پوست‌پیرا، چرمگر

فرهنگ فارسی هوشیار

صرام

بلا و سختی سخت

معادل ابجد

صرام

331

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری