معنی صرفه جو
لغت نامه دهخدا
صرفه جو. [ص َ ف َ / ف ِ] (نف مرکب) مقتصد. آنکه در خرج کردن اندازه نگاه دارد. پس اندازنده.
فرهنگ معین
(~.) [ع.] (ص فا.) آن که در خرج کردن اندازه نگه دارد، مقتصد.
فرهنگ عمید
صرفهجوینده، کسی که در خرج کردن پول یا مصرف کردن چیزی اندازه نگاه دارد، مقتصد،
حل جدول
مقتصد
فارسی به انگلیسی
Economical, Economizer, Frugal, Provident, Prudent, Sparing, Spartan, Stinter, Thrifty
فارسی به عربی
رخیص، مقتصد
فارسی به آلمانی
Billig, Genügsam
واژه پیشنهادی
مقتصد
معادل ابجد
384