معنی صفر

لغت نامه دهخدا

صفر

صفر. [ص ُ / ص ِ] (ع اِ) روی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء). صُفر؛ روئین که به هندی کانسی گویند. (غیاث اللغات): ذکر شهرستان روئین که آن را مدینه الصفر خوانند. (تاریخ سیستان).
که کدامین خاک همسایه زر است
یا کدامین خاک صفر ابتر است.
مولوی.
|| صُفر؛ نحاس. (تذکره ٔ ضریر انطاکی). مس (؟). || سیاهیها که به زردی زند. مفرده اصفر، یقال: رجل اصفر و امراءه صفراء. (ترجمان علامه ٔ جرجانی).

صفر. [ص ُف ْ ف َ] (اِخ) موضعی است بین دمشق و جولان و آن صحرائی است که بروزگار بنی مروان بدانجا وقعه ای مشهور بوده است و آن را در اخبار و اشعار خود آورده اند. (معجم البلدان).

صفر. [ص ُف ْ ف َ] (ع ص، اِ) گویا ج ِ صافر است چون شاهد و شُهَّد و غایب و غُیَّب و صافر خالی بود و هو مرج الصفر. (معجم البلدان).

صفر. [ص َ ف ِ] (اِخ) نصر گوید: کوهی است به نجد در دیار بنی اسد. (معجم البلدان).

صفر. [ص َ ف ِ] (ع ص) خالی. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء).

صفر. [ص َ ف َ] (اِخ) ابوالفتح گوید: کوهی سرخ است از کوههای ملل قرب مدینه. ادیبی گوید صفر کوهی است به فرش ملل که منزل ابوعبیدهبن عبداﷲبن زمعهبن اسودبن مطلب بن اسدبن عبدالعزی بدان بود و بدان کوه صخره هاست که صخره های ابی عبیده نام دارد. (معجم البلدان).

صفر. [ص َ ف َ] (ع اِ) نام دومین ماه از ماههای عربی پس از محرم و پیش از ربیع الاول و در جاهلیت آن را ناجر گفتندی. ج، اصفار. جنگ صفین در غره ٔ این ماه به سال سی و هفتم هجری بود. و بقولی ولادت حضرت باقر (ع) در این روز است و روز هفتم صفر شهادت حسن بن علی علیه السلام است به سال پنجاهم و روز ولادت موسی بن جعفر (ع) امام هفتم شیعیان است به سال 128 هَ. ق. و عامه ٔ مردم روز سیزدهم صفر را نحس شمارند. و بیستم آن اربعین است یعنی چهلم شهادت حسین علیه السلام و روز بیست و هشتم آن رحلت رسول اکرم (ص) است و روز آخر این ماه بقولی روز شهادت حضرت رضا (ع) میباشد. مؤلف غیاث اللغات آرد: این نام مأخوذ است از صِفر بمعنی خالی چرا که چون این ماه صفر بعد از محرم واقع است قبل از ظهور پیغمبر ما (ص) قتال در ماه محرم حرام بود. از این سبب در ماه صفر مردم عرب برای قتال میرفتند و خانه ها را خالی میگذاشتند. و بعضی نوشته اند که بوقت وضع کردن اسم این ماه موسم خزان و ایام برگ ریز بود و برگ درختان زرد می شدند، لهذا این ماه را صفر نام کردند، در این صورت مأخوذ از صُفر است که بمعنی زردی باشد. (غیاث اللغات). ظاهراً این وجه تسمیه بر اساسی نیست:
به خدا ار بحقیقت نگری
مه شعبان و صفر یکسانست.
انوری.
از پس هر مبارکی شومی است
وز پی هر محرمی صفر است.
خاقانی.
گر زکاتی بمحرم بدهی
چون خسیسان بصفر بازمگیر.
خاقانی.
ماهتان در صفر سیاه شده است
زآن چو گردون کبودپیرهنید.
خاقانی.

صفر. [ص َ ف َ] (ع اِ) بیماری شکم که روی صاحب خود را زرد گرداند. (منتهی الارب). صفره تعلوا اللون و البشره. (بحر الجواهر). بیماری زریر. زردی. یرقان. || عقل. || عقد. || بیم. روع. || نفس و دل. لب القلب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یقال: لایلتاط بصفری، ای لایلزق بنفسی و لایقبله قلبی. || ماری است در شکم مردم می چسبد به استخوانهای پهلو و میگزد آنرا، یا کرمکی است که میگزد استخوانهای پهلو و سر آن را یا کرم شکم. (منتهی الارب). کرم شکم. (مهذب الاسماء). دود یقع فی الکبد و شراسیف الاضلاع فیصفر عنه الانسان جداً و ربما قتله. (بحر الجواهر). || (مص) جمع شدن زردآب در شکم. (منتهی الارب). اجتماع الماء فی البطن کمایعرض للمستسقی. (بحر الجواهر). || (اِمص) گرسنگی. (منتهی الارب).

صفر. [ص ُ ف ُ] (ع ص، اِ) خالی. (منتهی الارب).

صفر. [ص ُ] (ع ص، اِ) خالی از هرچیزی. (منتهی الارب). || کنایه از دنانیر است. (النقودالعربیه ص 151).

صفر. [ص َ] (ع مص) خالی شدن خنور و منه: نعوذ باﷲ من صفرالاناء؛ یعنی مردن مواشی. (منتهی الارب). تهی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی). || مردن. (منتهی الارب). || زردآب جمع شدن در شکم کسی. (منتهی الارب).

صفر. [ص ِ] (ع اِ) خالی، ترجمه ٔ سانسکریت صونیا در ریاضی هند و عربی، معادل زرو در فرانسه و در عین حال ریشه ٔ کلمات غربی سیفرا، تزیفر و مشتقات آنها است و رجوع به سیفر، شیفر زرو و دائره المعارف اسلامی (صفر) شود. قدما علامت صفر یعنی نماینده ٔ هیچ نداشتند. این علامت را هندیان اختراع کردند بنام صونیا یعنی تهی و ایرانیان که کتب ریاضی هندی را به عربی ترجمه و نقل کرده اند، آن را به صفر عربی که هم بمعنی تهی است ترجمه کردند و چون ترجمه ٔ آنان به لاتینی برگشت، صفر عربی را در لاتینی شکسته و از آن زرو ساختند. علامت صفر (0) یا (0) است. صفر حافظ مرتبه ٔ عدد است و خود آن عدد نیست و آن مرتبه نیز از عدد خالی است. دائره ٔ کوچک به این شکل (0) که در علم حساب برای ده چند کردن عددی بطرف راست آن عدد می نویسند فی زماننا در عربی و فارسی بعوض آن دائره ٔ کوچک نقطه می نویسند مگر در هندی همان صفر نگارند. (غیاث اللغات):
بگذشتی و صفر جای تو یافت
از صفر کجاصفات جویم.
خاقانی.
ز هرچه زیب جهانست و هر که ز اهل جهان
مرا چو صفر تهی دار و چون الف تنها.
خاقانی.
این گنج صرف دارد و آواز در میان نه
وآن همچو صفر خالی و آوازه ٔ مزور.
خاقانی.
که الف چون بشد از منزل یک
صفر بر جای الف کرد ثبات.
خاقانی.
الحق از آحاد ملک خصم تو صفر است و بس
گرچه رود در حساب هیچ بود در رقم.
خاقانی.
این جهان نفی است در اثبات جو
صورتت صفر است در معنیت کو.
مولوی.
|| (اِخ) در اصطلاح اهل تقویم علامت ستاره ٔ زهره است. (غیاث اللغات). || علامت برج حمل است در تقویم و بهمین جهت از لفظ صفر کنایه باشد برج حمل. (غیاث اللغات).
ازصفت هم صفرم و هم منقلب هم آتشی
گوئی اول برج گردونم نه من دوپیکرم.
خاقانی.
اولین برج فلک صفر است چون تو بهر فقر
اولین پایه گرفتی صفر بهر خان و مان.
خاقانی.
صفر کن این برج ز جرم هلال
بازکن این پرده ٔ زشتی خیال.
خاقانی.

صفر. [ص ِ] (ع ص) خالی از هر چیزی. (منتهی الارب). تهی و خالی. (غیاث اللغات). || رجل صفرالیدین، مرد بی چیز. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

صفر

(صَ فَ) [ع.] (اِ.) دومین ماه سال قمری.

خالی، تهی، پوچ، در اصطلاح ریاضی علامتی به شکل (0) که به خودی خود عدد نیست ولی اگر در طرف راست عددی قرار گیرد آن عدد را ده برابر می کند. [خوانش: (ص) [معر - سنس.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

صفر

(شیمی) [قدیمی]
زر، طلا،
مس،
روی،

ماه دوم از سال قمری، پس از محرم و پیش از ربیع‌الاول،
(پزشکی) [قدیمی] = یرقان
[قدیمی] گرسنگی،

(ریاضی) عددی به شکل «۰ یا. » که با قرار دادن آن در طرف راست عددی، آن را ده‌برابر می‌کند،
(صفت) [مجاز] نو، کارنکرده: ماشین صفر،
(نجوم) [قدیمی] = حَمَل

حل جدول

صفر

دومین ماه قمری

دومین ماه قمر

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

صفر

زفر

مترادف و متضاد زبان فارسی

صفر

پوچ، تهی، خالی، هیچ، زهره

فارسی به انگلیسی

صفر

Aught, Zero, Nil, Nothing, O

فارسی به ترکی

صفر‬

sıfır

فارسی به عربی

صفر

تافه، صفر، لا شیء، لا شیی

نام های ایرانی

صفر

پسرانه، نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه

عربی به فارسی

صفر

عدد صفر , رمز , حروف یا مهر رمزی , حساب کردن (بارقام) , صفر گذاردن , برمزدراوردن , عدم , هیچ

صفر , هیچ , مبداء , محل شروع , پایین ترین نقطه , نقطه گذاری کردن , روی صفرمیزان کردن

ترکی به فارسی

صفر

صفر

فرهنگ فارسی هوشیار

صفر

خالی و تهی، مرد بی چیز ماه دومین از ماههای عربی پس از محرم

فرهنگ فارسی آزاد

صفر

صَفَر، ماه دوم سال قمری بعد از مُحَرَّم و قبل از ربیع الاول که 29 روزه است (جمع: اَصْفار)،

صِفْر، خالی-عدد صِفْر-

«صِفْراُلْیَد»: دست خالی،

صَفِر، خالی (جمع:اَصْفار)،

صَفر، خالی،

صُفْر، قلع- طلا-دینار-خالی (برای مفرد و جمع یکسان است)،

فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

صفر

Nichts (n) [noun], Zero, Nichts, Null (f), Null, Nullpunkt (m)

معادل ابجد

صفر

370

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری