معنی صقل

لغت نامه دهخدا

صقل

صقل. [ص َ] (ع مص) زدودن چیزی را. (منتهی الارب). بزدائیدن. (دهار). بزدائیدن چیزی. (مصادر زوزنی). روشنگری. زدودن کارد و شمشیر. پرداخت. روشن کردن. صقال:
صقلش از مالش سریشم و شیر
گشته آیینه وار عکس پذیر.
نظامی.
نداند چو رومی کسی نقش بست
گه صقل چینی بود چیره دست.
نظامی.
|| لاغر گردانیدن ناقه را. || زدن کسی را بزمین. || زدن کسی را بچوب دستی. (منتهی الارب).

صقل. [ص ُ] (ع اِ) پهلو. (منتهی الارب). پهلوی مردم. (مهذب الاسماء). || تهیگاه. (منتهی الارب). تهیگاه اسب. (مهذب الاسماء). لغتی است در سقل (تهیگاه). (تاج المصادر بیهقی). || (ص) سبک از ستور. (منتهی الارب).

صقل. [ص َ ق ِ] (ع ص) مختلف در رفتار. || اسب کم گوشت. || اسب دراز تهیگاه و میان. (منتهی الارب). اسبی پهلوآور. (مهذب الاسماء).

صقل. [ص ُ ق َ] (اِخ) نام شمشیر عروهبن زیدالخیل است. (منتهی الارب).

فرهنگ معین

صقل

(مص م.) جلا دادن، (اِ مص.) جلا، پرداخت. [خوانش: (صَ) [ع.]]

حل جدول

صقل

جلادادن

جلا دادن

فرهنگ فارسی هوشیار

صقل

روشنگری، زدودن کارد و شمشیر

معادل ابجد

صقل

220

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری