معنی صمد
لغت نامه دهخدا
صمد. [ص َ م َ] (اِخ) از اسماء حسنی است:
هم نمودار سجود صمد است
شمنان را که هوای صنم است.
خاقانی.
گر از درگه ما شود نیز رد
پس آنگه چه فرق از صنم تا صمد.
سعدی.
صمد. [ص َ م َ] (ع ص، اِ) مهتر. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). || (اِ) آنکه آهنگ به وی کنند در مهمات. (منتهی الارب). آنکه قصد کرده شود به وی در انجاح حوائج. (غیاث اللغات). پناه نیازمندان. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). || پاینده. (منتهی الارب). دائم. (غیاث اللغات). || رفیع. (منتهی الارب). || بی نیاز. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). || رست از هر چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || المصمت الذی لاجوف له. (تاج العروس). || مردی که گرسنه و تشنه نشود در جنگ. (منتهی الارب). مردی که تشنه و گرسنه نباشد. (غیاث اللغات). || قومی که حرفه نباشد ایشان را. (منتهی الارب). القوم الذی لا حرفه لهم و لا شی ٔ یعیشون به. (اقرب الموارد).
صمد. [ص َ] (ع اِ) جای بلند درشت. (منتهی الارب). زمین بلند درشت. (مهذب الاسماء). المکان المرتفع الغلیظ. ج، اَصماد، صِماد. (اقرب الموارد). در معجم البلدان آرد که بهر سه حرکت (ص) بدین معنی آمده است. || (مص) آهنگ کردن. (منتهی الارب). قصد کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار). || سربند بستن شیشه را. || زدن. برپای کردن. || انتظار فرصت نمودن. || اثر نمودن سوختگی آفتاب در روی. (منتهی الارب).
صمد. [ص َ] (اِخ) آبی است ضباب را. (معجم البلدان). در اقرب الموارد آرد: آبی است رباب را.
صمد. [ص َ] (اِخ) روزی است از ایام عرب. (معجم البلدان).
صمد. [ص َ م َ] (اِخ) ابن عبدالرحمان بن قاسم عتقی مصری، مکنی به ابی الازهر. وی مانند پدر خویش یکی از ائمه ٔ اعلام است. از پدر خود و ابن عیینه و ابن وهب حدیث کند و قرآن را بر ورش خواند و بسبب مکانتی که او راست، اندلسیان بر قرائت ورش اعتماد کردند و او برادر فقیه موسی بن عبدالرحمان است. وی بسال 231 هَ. ق. درگذشت. (حسن المحاضره ص 224 ج 1).
صمد.[ص َ م َ] (اِخ) همدانی. مرحوم هدایت در ریاض العارفین وی را ستوده و چنین آرد: هو قطب العلماء مولانا شیخ عبدالصمد از اکابر محققین و اماجد محدثین بوده و در عتبات عالیات عرش درجات توقف نموده، در خدمت جناب سیادت مآب سیدسندآقا میر سیدعلی طاب ثراه تحصیل کرده در مرتبه ٔ پرهیزکاری و زهد و ورع معاصران او را مسلم داشتندی و تخم اخلاصش در مزرعه ٔ دل کاشتندی. قریب چهل سال در عتبات عالیات به مجاورت و اجتهاد میگذرانید، عاقبهالامر بخدمت جناب نور علی شاه اصفهانی رسید. واردات او را گزید اجازه ٔ ذکر خفی گرفت و به تصفیه وتزکیه مشغول شد هم به اجازه ٔ او بخدمت حاج محمد حسین اصفهانی شتافت و در صحبت وی تربیتها یافت. دیگر باره به کربلای معلی رفته ساکن شد و بحرالمعارف تصنیف فرمود. گویند مکرر میفرمود که عنقریب این محاسن سفید بخون من سرخ خواهد گردید تا آنکه در سنه ٔ 1216 هَ. ق. در کربلا بدست وهابیان شهید شد و عمرش از شصت متجاوز بود که عالم را بدرود نمود این یک بیت از اوست:
ز کعبه عاقبت الامر سوی دیر شدم
هزار شکر که من عاقبت بخیر شدم.
صمد. [ص َ م َ] (اِخ) (شیخ...) طاهر نصرآبادی در ترجمه ٔ وی چنین نویسد: از نواده های شیخ سعدی شیرازی است. مرد درویش و پاک طینت شکسته احوال بود. در زمان شاه جنت مکان شاه طهماسب جد پدری او که تیرانی بوده مواجب داشته. در زمان وزارت محمدخان آمده احکام جد خود را آورده آن وظیفه و مواجب را به اسم خود گذرانیده به شیراز رفت و در آنجا به امر کفش دوزی مشغول بود، محبت سرشاری به پسری بهمرسانیده او را متهم بفسق کردند از فرط تقوی و تعصب آلت تناسل خود را بریده در آن اوقات فوت شد این بیت از اوست:
چون قلم پرگار یک پا در شریعت استوار
پای دیگر سیر هفتاد و دو ملت میکنم.
(تذکره ٔ نصرآبادی ص 211).
رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود.
فرهنگ معین
(صَ مَ) [ع.] (ص.) بی نیاز، آن که دیگران به او نیازمندند. از صفات خداوند.
فرهنگ عمید
مهتر، سَرور،
بینیاز و پاینده، آنکه همه نیازمند او باشند، پناه نیازمندان،
از صفات خداوند،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بینیاز، غنی،
(متضاد) نیازمند
نام های ایرانی
پسرانه، بی نیاز، غنی، مهتر، از نامهای خداوند، از اسماء حسنی
فرهنگ فارسی هوشیار
مهتر، پناه نیازمندان، بی نیاز مطلق
فرهنگ فارسی آزاد
صَمَد، مهتر و سرور- مُطاع و صاحب حکم- از اَسْماءالله می باشد- بلند- پاینده و دائم- توپر (بر خلاف توخالی و میان تهی)،
معادل ابجد
134