معنی صوفیا

حل جدول

صوفیا

پایتخت کشور بلغارستان


پایتخت کشور بلغارستان

صوفیا


پایتخت بلغارستان

صوفیا

نام های ایرانی

صوفیا

دخترانه، نوایی در موسیقی

لغت نامه دهخدا

هکهک

هکهک. [هَُ هَُ] (اِ صوت) آواز گریه که در گلو باشد. (انجمن آرا):
صوفیا قرّابه از می هکهک گریه گشاد
گریه ٔخونین او در سجده گاه او ببین.
امیرخسرو.
رجوع به هق هق شود.


سوتر

سوتر. [س ُ ت ِ] (اِخ) خدای منجی. فرقه ٔ والانتینی معتقد بودند که میان خدای تعالی منجی موسوم به سوتر و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 58).


یوستین

یوستین. (اِخ) ژوستن دوم. برادرزاده ٔ یوستینیانوس ملقب به «جوان » بود و در تاریخ 565 م. جانشین وی گردید. در آغاز حکومت کشور را به خوبی اداره می کرد و از ایرانیان جلوگیری کرد، اما بعدهابه عیش و عشرت پرداخت و امور مملکت داری به دست همسرش صوفیا افتاد. از آن پس هرج ومرج کشور را فراگرفت و او در اواخر عمر به اختلال حواس دچار گردید و در تاریخ 578 م. درگذشت. یوستین چهار سال پیش از درگذشت، اداره ٔ امور کشور را به دست دامادش نیبر کونستانتین داد. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به ژوستی نین شود.


دادا

دادا. (اِ) هر کنیزی را گویند عموماً و پیر کنیزکی را که از طفلی خدمت کسی کرده باشد خصوصاً. (برهان). داه پیر که خدمت اطفال کند و مطلق کنیز را نیز گفته اند. دده:
بیرون بر از این طفلی ما را برهان ای جان
ازمنت هر داد و وز غصه ٔ هر دادا.
مولوی.
راست بشنو صوفیا بالله ز من
خواهری داری بصورت به ز من
گر ببینی حسن مهرآرای او
تو مرا خوانی یقین دادای او.
شاه داعی شیرازی.
|| قابله را نیز گویند که ماماچه باشد. (لغت محلی شوشتر). زنی که اطفال را در وقت زادن گیرد. || به هندی جد پدری را گویند. || پدر در تداول مردم قزوین از زبان کودکان، دادات آمد، پدرت آمد. || در تداول مردم قزوین این کلمه در آغاز اسامی اشخاص درآید نظیر کلمه ٔ «بابا»؛ دادا علی. دادا حسین. و جز آن و این مأخوذ از معنای ماقبل است.


قلماش

قلماش. [ق ُ] (ص) به معنی هرزه و بیهوده و یاوه و نامعقول باشد. (برهان). فرهنگ رشیدی بروایتی به اتکاء دو بیت ذیل از مولوی:
بند کن مشک سخن پاشیت را
وا مکن انبان قلماشیت را.
(مثنوی چ نیکلسن ج 2 ص 54 و چ علاءالدوله ج 4 ص 425).
خمش کن تا که قلماشیت گویم
ولکن لاتطالبنی بمعناه.
مولوی (دیوان ص 378).
اصل را جمله ٔعربی قل ماشئت دانسته و برخی از معاصران نیز بر همین عقیده رفته اند و بیت ذیل از سنایی مؤید این قول بنظر میرسد:
آدمی چون بداشت دست از صیت
هرچه خواهی بکن که فاصنع شیت.
اشاره به «اذا لم تستحیی فاصنع ماشئت ».
(حاشیه ٔ برهان چ معین از المعجم شمس قیس چ مدرس رضوی ص 230). ولی بیت دیگرمولوی این ادعا را باطل می سازد:
باتو قلماشیت خواهم گفت هان
صوفیا خوش پهن بگشاگوش جان.
(مثنوی چ نیکلسن ج 3 ص 366 و چ علأالدوله ج 6 ص 591).
اما قلماش ترکی است به معنی بیهوده گو، یاوه گو. رجوع شود به جغتایی ص 419، لغت شیخ سلیمان، نداب 3:7 ص 19، 20. (حاشیه ٔ برهان چ معین). مؤلف سنگلاخ آرد: قلماش محرف قلماشئت... کنایه از بیهوده گویی باشد... و مؤلف برهان قاطع در فرهنگ خود فارسی شمرده و به این معنی ذکر کرده و طالع روی به معنی آزار دادن نوشته سهو کرده و بضم قاف نیز مستعمل و اصح است.


گنستیسیسم

گنستیسیسم. [گْن ُ / گ ِ ن ُ] (فرانسوی، اِ) یا مذهب گنستیکی یا گنوسی. طریقه ٔ مذهبی مبنی بر ثنویت. این مذهب در قرن دوم م. در کشور روم توسعه یافت، بلاشک قبل از این تاریخ هم افکار گنستیکی وجود داشته است، زیرا که در میان یهودان اسکندریه هم این افکار رایج بوده است اما مبداء این مسلک در ظلمات ایام مختفی است. از قرن دوم به بعد «گنستیکها» برای تأیید اقوال خویش به کتب مقدس عیسوی استناد می جستند. مسلک بازیلید و مسلک والانتن و مسلک مرقیون و تصوفی که اوفیتها و ناسن ها و الکزائیتها آورده اند نمونه ای از فِرَق گوناگون گنستیکی میباشد، که در رسوم مذهبی و عقایدبا هم اختلاف دارند، ولی معذلک با وجود این اختلافات، یک جریان فکری مشترکی در کلیه ٔ آنها مستتر است. نخست باید «ثنویت » را مورد بحث قرار داد، ولی فرق است میان ثنویت مزدایی و دوپرستی گنستیکها. بنابر اعتقاد مزدیسنان هر یک از دو عالم مذکور دفعهً هم معنوی است و هم مادی. ولی گنستیکها بالعکس عالم روح را عین عالم نور و جهان ماده را عین جهان ظلمت می دانسته اند.
نتیجه ٔ این قسم اعتقاد نسبت به عالم این شد که بدبینی به اصل خلقت رواج گرفت و پیروان این فکر به زهد و ترک مایل شدند. بنابر قول این طایفه خدا در ماوراء عالم محسوس و حتی در آن سوی جهان معقول است. او پدری است که از نام و نشان و گمان برتر است و فکر بشری را به دامن کبریای او دسترس نیست، جهان به واسطه ٔ اشراقات دایمی یا ائن که از ذات این خدای اصلی صادر میشود به وجود می آید و مراتب این تجلیات نزولی است، یعنی هر یک از اشراقات نسبت به ماقبل خود احسن است، تا منتهی گردد به عالم مادی که آخرین اشراق و ناپاک ترین تجلیات است. ولی در این جهان مادی شوقی هست که او را به مبداء الهی بازپس می کشاند. ماده یعنی عالم جسمانی منزلگاه شر است، اما یک بارقه ٔ الهی، که در طبیعت انسان ودیعه است راه نجات را به او نشان می دهد و او را در حرکت صعودی، که از میان افلاک می کند، دستگیری نموده به عالم نور میرساند. این بود اساس اعتقاد گنستیکهای متأخر راجع به نظام جهان. «انسان » یا «انسان نخست » راوجودی نیم خدا میدانستند و ظاهراً این مفهوم را از اساطیر ایرانی گرفته بودند. بعضی از گنستیکها انسان نخست را آدم دانسته اند و بعضی او را مسیح ازلی می گفته اند و طایفه ای بر آن بودند که حقیقت انسان نخست در آدم حلول کرده و پس از آن به صورت مسیح ظاهر شده است. اوست نخستین مولود خدای بزرگ، که در ماده نزول کرده و جان جهان محسوب است. او را نیم خدا و عقل و کلمه هم میگفتند، با ایجاد این انسان قوس نزول در ماده شروع شده و به وسیله ٔ او نزاع و کوشش برای نجات صورت می گیرد. اما نجات میسر نیست مگر با عنایات الهی. از این جاست که در همه ٔ کتب گنستیک ظهور یک نفر رهاننده وعده داده شده است. و همین اعتقاد بود که گنستیکها را پیرو دین مسیح کرد، زیرا که منجی موعود را عیسی مسیح دانسته اند. بعضی از فِرَق گنستیک بر آنند که عیسی خلاص کننده ٔ صوفیا از قید ماده است. مقصود از صوفیا عقل آسمانی است، که در ماده افتاده است، فرقه ٔ والنتینی معتقد بودند که میان خدای منجی موسوم به سوتر و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است و به یاد این واقعه جشن مذهبی، که عبارت از عیدحجله ٔ عروسان بود، می گرفتند. اساطیر و قصصی که راجعبه تکوین جهان ساخته شده همه برای تعبیر و تأویل مراسم عبادتی بوده است. اجراکنندگان این مراسم در طی انجام وظایف خود جدال عظیمی را که همه ٔ آفرینش برای نجات خود در پیش دارند، برأی العین مشاهده میکرده اند، چگونه به وسیله ٔ معرفت رهایی میسر تواند شد و زنجیرهای ماده تواند گسیخت. عرفان علم حقیقی است نه علم فکری، دانشی است که از راه قلب و به طریق کشف و شهودتحصیل میشود و طریق آن توجه به باطن و مشاهده ٔ امورمعنوی با چشم دل است که انسان را صاحب معرفت عالی میکند و در نشاءه جدیدی متولد می سازد. بنابر قول شدر معرفت گنسیس دانش حقیقی است، که به سبب حق بودنش انسان را نجات می بخشد. اکثر گنستیک ها که از طریقه ٔ آنها کم وبیش آگاهی داریم از مردم ولایات شرقی ممالک روم بوده اند. یکی از فرقه های گنستیک بین النهرین و بابل فرقه ٔ ماندایی است و دیگر فرقه ای که در کتب عرب آن را مغتسله نامیده اند و یکی از مآخذ کیش مانوی محسوب است. عرب همه ٔ فرقه های گنستیک مشرق را که افکارشان در زمان اسلام هم رواجی داشته است، به نام حنیف یا صابئون خوانده است. (ایران در زمان ساسانیان صص 56- 59). و رجوع به اعلام المنجد ذیل الغنوسیه شود.


کمال پاشا آتاتو...

کمال پاشا آتاتورک. [ک َ] (اِخ) مصطفی... (1881- 1938 م.). ژنرال و سیاستمدار و رئیس جمهوری کشور ترکیه (1923- 1938 م.) کمال پاشا پس از فراغ از تحصیلات مقدماتی وارد مدرسه ٔ نظامی استانبول شد و در آنجا به جهت استادی و مهارتی که در ریاضیات بروز داد به کمال ملقب گردید. در سال 1911 م. در جنگ علیه ایتالیا شرکت کرد و سپس وابسته ٔ نظامی در صوفیا شد و در جنگ بین الملل اول فرماندهی لشکر را در گالیپولی و سپس در قفقاز و پس از آن در فلسطین برعهده داشت و به سبب خدماتش لقب «پاشا» یافت. کمال پاشا پس از تسلیم سلطان عثمانی به شرایط سنگین قرارداد صلح به ضد دولت مرکزی قیام کرد و سازمان ملیون ترک را تشکیل داد و رهبری آن را بر عهده گرفت (1919 م.) و از طرف مجمع ملی موقتاً به سمت رئیس جمهوری انتخاب گردید و پس از چهار سال زد وخوردبا قوای متفقین و شکست یونان در سال 1923 م. عهدنامه ٔ لوزان را با متفقین منعقد و عهدنامه ٔ قبلی را ملغی ساخت. به سال 1923 م. پس از خلع سلطان عثمانی به اتفاق آراء به عنوان اولین رئیس جمهوری ترکیه انتخاب و مجدداً در سالهای 1927 و 1931 و 1935 به همان سمت برگزیده شد و تا پایان عمر در این مقام باقی ماند. وی اصلاحات بسیاری در شؤون مختلف ملت ترکیه بعمل آوردمانند منسوخ کردن لباسهای قدیم، لغو تعدد زوجات و بسیاری اقدامات و اصلاحات دیگر. کمال پاشا به سبب خدمات مختلفی که انجام داد از طرف مجلس کبیر ملی به آتاتورک یعنی پدر و رهبر ترک ملقب شد. (از اعلام وبستر).


احمد

احمد. [اَ م َ] ابن عطاء رودباری. مکنی به ابوعبداﷲ یکی از بزرگان صوفیه. او در عصر خود شیخ شام بودو مدتی در صور سکنی گزید و خواهر زاده ٔ ابوعلی رودباری صوفی معروف متوفی در سال 322 (هَ. ق). میباشد واز وی نقل کرده است. وفات احمد بسال 369 هَ. ق. است. او در مائه ٔ چهارم هجریه از زمان المطیع ﷲ و طایع عباسی علم شهرت برافراشت. ولادت وی در شهر صور بود و هم در آن شهر نشو و نما کرد و تا آخر ایام زندگانی در آنجا ببود و او خواهر زاده ٔ شیخ ابوعلی رودباری است و خواهر شیخ ابوعلی فاطمه است که مادر اوست و خود در ملک شام بعلو رتبت و مزید فضیلت اختصاص داشت و به علم شریعت و علم حقیقت و علم قرآن آگاه بود و او صوفی بود در لباس اهل قرائت و در علم حدیث یدی طولی داشت و او را اخلاق و شمایل نیکو بود و موصوف بود به تعظیم فقر و دوستی درویشان و مدارا کردن با ایشان. در بدایت حال وی چون شیخ ابوعلی به نزد خواهرش آمدی روی به فرزندی کردی و گفتی هذا قراءُ خاله کان صوفیا (؟) یعنی این کسی است که ظاهر وی آراسته است و به باطن نی و خال وی صوفی بود که باطنش آراسته بود و این بیانرا چنین معنی کرده اند که حسن ظاهر و صلاح ظاهر چون حسن باطن و صلاح باطنی در آن جمع نباشد مرد پسندیده نخواهد بود. از شیخ ابوسعید مقری حکایت شده است که گفت وقتی با شیخ ابوعبداﷲ رودباری باقلا می خوردم دانه ای از آن پخته نبود پسندیده نیامد به جای خود نهادم شیخ نگاهی تند بمن کرده و گفت آن را بجای منه، برای خود چیزی را نپسندی برای غیر مپسند بجهت هوای نفس غذا را انتخاب مکن که در شریعت و طریقت مذموم است. گوید من از کلام شیخ زیاده متنبه شدم و تغییر حالت از برای من پدید گردید. شیخ الاسلام که صاحب تاریخ عرفاست و قریب العهد بوده است با این عارف کامل گوید که من دو کس را دیدم که وی را دیده بودند و به صحبتش رسیده اول شیخ ابوعبداﷲ باکو، بعد شیخ ابی القاسم بن ابوسلمه باوردی و شیخ ابوعبداﷲ باکو گفته است که چون به صحبت وی رسیدم از او پرسیدم که تصوف چیست گفت: التصوف ترک التکلف و استعمال التظرف و حذف التشرف. یعنی تصوف گذاشتن تکلف و زحمت است و از خود انداختن نسبت شرف و بزرگی و کار فرمودن تظرف و مراد از تظرف نزاهت حقیقت و انائیت است از لوث اکوان همچنانکه شیخ ابوسعید ابوالخیر گفته که ظریف شیخ لقمان سرخسی است با آنکه جامه ٔ وی را نظافت ظاهری نبود (؟) و هم از کلمات او است که گفته: حدیث نوشتن جهل را از مرد ببرد و درویشی کبر از مرد برگیرد فاذا اجتمعتا فناهیک به نبلاً. پس چون در تو مجتمع شود نگاشتن حدیث و درویشی همین فضل تو را بسنده است. در ترجمه ٔ وی آورده اند که وی همواره در شهر صور روزگار زندگانی را می گذرانید تا آنگاه که به روایت یافعی در ذوالحجه ٔ سنه ٔ سیصد و شصت و نه در زمان خلافت الطایع ﷲ روزگار را وداع گفت و در همان شهر مدفون گردید. و قبر وی گویند در آن شهر مشهور و معروف بوده است. رودبار به ضم راء، و سکون واو و دال معجمه و باء موحده و آخر آن راء، از قراء بغداد است که یاقوت حموی می نویسد ابوعبداﷲ احمدبن عطا خواهرزاده ٔ ابوعلی رودباری منسوب بدانجاست ولی در کتبی که تراجم این طبقه مسطور است نشو و نما تا وفات او را به شهر صور نوشته اند. دور نباشد که اصل وی از رودباربغداد بوده و از آنجا به صور نقل کرده باشد و ممکن است هر دو را با هم جمع کردن. واﷲ تعالی اعلم. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 65 و روضات الجنات ص 60 شود.

معادل ابجد

صوفیا

187

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری