معنی صومعه
لغت نامه دهخدا
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان بدوستان بخش هریس شهرستان اهر، واقع در 9 هزارگزی شمال هریس و 16 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل است. 321 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 16000 گزی جنوب باختری فریمان و 1000 گزی باختر راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه.کوهستانی و سردسیر است. 992 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات. محصول آنجا غلات و زعفران. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان و بخش کلیبر شهرستان اهر، واقع در 2 هزارگزی شمال کلیبر و راه شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی و معتدل است. 37 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، گردو. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 23 هزارگزی خاور قره آغاج و33 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه. کوهستانی، معتدل و مالاریایی است. 61 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ آیدوغموش. محصول آنجا غلات، نخود، بزرک و زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 12000 گزی جنوب نیشابور. این دهکده در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 123 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا بنشن. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان بالاولایت بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه، واقع در 3000 گزی تربت حیدریه و 4000 گزی خاور راه شوسه ٔ عمومی تربت به مشهد. این دهکده در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 745 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت و گله داری وکرباس بافی است. راه آن مالرو است و از ضیاءالدین میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است جزءدهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان اهر، واقع در 9500 گزی شمال باختری اهر و 4500 گزی راه ارابه رو تبریز به اهر. کوهستانی و معتدل است. 211 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان فرش و گلیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار، واقع در 15000 گزی شمال باختری سبزوار و 3000 گزی خاور جاده اتومبیل رو خسروگرد. در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 63 تن سکنه دارد.آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، زیره و پنبه. شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد و از نزدیکی کسکن میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
صومعه.[ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان مازول بخش حومه ٔ شهرستان نیشابور، واقع در 12000 گزی شمال نیشابور. این دهکده کوهستانی و هوای آن معتدل است. 1238 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و داد و ستد در شهر نیشابور است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 17000 گزی جنوب باختری فریمان و 1000 گزی باختر راه مالرو عمومی فریمان به پاقلعه، درجلگه واقع و هوای آن معتدل است. 190 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).
صومعه. [ص َ م َع َ] (اِخ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 34 هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 2500 گزی شمال راه ارابه رو مراغه به قره آغاج. این ده کوهستانی و هوای آن معتدل و سالم است. 1461 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات، چغندر و نخود. شغل اهالی زراعت و کاسبی و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. در دو محل بفاصله ٔ 500گز بنام صومعه ٔ بالا و پائین مشهور است، صومعه بالا 1035 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان بروانان بخش ترکمان شهرستان میانه، واقع در 12 هزارگزی خاور ترکمان در مسیر شوسه ٔ تبریز به میانه. این ده کوهستانی و هوای آن معتدل است. 1676 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، عدس، نخود و بزرک. شغل اهالی زراعت و گله داری. راه ده شوسه است. در دو محل بفاصله ٔ 5 هزارگز بنام صومعه ٔ بالا (علیا) و صومعه ٔ پائین (سفلی) معروف است. سکنه ٔ صومعه ٔ بالا 1161 تن و تا شوسه 7 هزار گز فاصله دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان کلخوران بخش مرکزی شهرستان اردبیل، واقع در 6 هزارگزی شمال اردبیل و 3 هزارگزی شوسه ٔ خیاو اردبیل. این ده در جلگه واقع و هوای آن معتدل است. 1400 تن سکنه دارد. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه ده مالرو است. دبستان دارد. خرابه ٔ گندی (گنبدی ؟) قدیمی بنام شاطر دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان آلان برآغوش بخش آلان برآغوش شهرستان سراب، واقع در 20 هزارگزی شمال خاوری مهربان و 16 هزارگزی شوسه ٔ تبریز به سراب.کوهستانی و معتدل است. 1107 تن سکنه دارد. آب آن ازرودخانه ٔ چاکی چای. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، گله داری و کارگری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان دیزجرود بخش عجب شیر شهرستان مراغه، واقع در 12 هزارگزی خارو عجب شیر و 8 هزارگزی خاور شوسه ٔ مراغه به آذرشهر. هوای آن معتدل و مالاریائی است.403 تن سکنه دارد. آب آن از قلعه چای. محصول آنجا غلات، کشمش، بادام، توتون و زردآلو. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (اِخ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه، واقع در 17 هزار و پانصد گزی شمال خاوری مراغه و 19 هزار و پانصد گزی شمال شوسه ٔ مراغه به میانه. این ده در دره واقع و هوای آن معتدل و سالم است. 325 تن سکنه دارد. آب آن از صوفی چای است. محصول آنجا غلات، چغندر، توتون، کشمش، بادام، کرچک و نخود. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4).
صومعه. [ص َ م َ ع َ] (ع اِ) عبادت خانه ٔ ترسایان و نصاری که سر آن بلند و باریک سازند. (غیاث اللغات). جای عبادت. (ترجمان علامه ٔ جرجانی). عبادت جای. (مهذب الاسماء). خانه ای است مر ترسایان را. (منتهی الارب). کاره. طربال. تاموره. عجوز. ج، صوامع:
در زاویه امروز بخندد لب زاهد
در صومعه امروز بخندد لب ابدال.
فرخی.
موسی و خضر آمده بصومعه ٔ او
صومعه دارد مگر فقیرمثال است.
خاقانی.
|| مجازاً عبادتخانه ٔ اهل اسلام:
صوفی از صومعه گو خیمه بزن در گلزار
وقت آن نیست که در خانه نشینی بیکار.
سعدی.
بس که خرابات شد صومعه ٔ صوف پوش
بس که کتب خانه گشت مصطبه ٔ دردخوار.
سعدی.
|| عقاب بدان جهت که بلند پرد. || کلاه دراز. (منتهی الارب). عمامه. (مهذب الاسماء). برنس. (اقرب الموارد). || سراشکنه. (منتهی الارب). || (مص) باریک کردن سراشکنه را. || فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
فرهنگ معین
عبادتگاه راهب در بالای کوه، دیر، خانقاه. [خوانش: (صَ مَ عَ یا عِ) [ع. صومعه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
کوه یا مکان مرتفعی که راهب یا عابد جهت عبادت در آن جا به سر میبرد، عبادتگاه راهب در بالای کوه،
[قدیمی] خانقاه: صوفی از صومعهگو خیمه بزن در گلزار / که نه وقت است که در خانه نشینی بیکار (سعدی۲: ۶۴۶)،
حل جدول
دیر
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیعت، خانقاه، دیر، عبادتگاه، عبادتخانه، معبد
فارسی به انگلیسی
Abbey, Cloister, Convent, Monastery, Nunnery, Priory
فارسی به عربی
دیر، دیر الراهبات
فرهنگ فارسی هوشیار
عبادت خانه ترسایان و نصاری که سرآن بلند و باریک سازند، جای عبادت
فارسی به ایتالیایی
monastero
فارسی به آلمانی
Abtei, Kloster
معادل ابجد
211