معنی صیاغت

لغت نامه دهخدا

صیاغت

صیاغت. [غ َ] (ع مص) صیاغه. زرگری. زرگری کردن. رجوع به صیاغه شود.


صیاغة

صیاغه. [غ َ] (ع مص) صیاغت. زرگری. زرگری کردن. زیور و آلات زر ساختن. تسبیک. || آفریدن. || آراستن. || ساختن چیزی بر هیأتی مخصوص. (اقرب الموارد).


زرگری

زرگری. [زَ گ َ] (حامص مرکب) شغل و عمل زرگر. صیاغت. (فرهنگ فارسی معین). شغل و حرفه ٔ زرگر. (ناظم الاطباء). صوغ. صیاغت. کار زرگر. عمل زرگر. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا):
پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت
بی کاه و دود زردم و همواره سرف سرف.
کسائی.
تو زردهی به زائر و خورشید زر کند
چون نام زردهی نبود نام زرگری.
فرخی.
مگر فراق ترا پیشه زرگری بوده ست
که کرد دو رخ من زردفام وزراندود.
فرخی.
به روزگار خزان زرگری کند شب و روز
به روزگار بهاران کندت رنگرزی.
منوچهری.
به رغم شمس فلک زرگری چنان آموخت
که هرچه شمس فلک جمع کرد بپراکند.
سوزنی (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| (اِ مرکب) دکان زرگر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- جنگ زرگری، در تداول، جنگ ظاهری. نزاع صوری برای فریفتن دیگران. (فرهنگ فارسی معین). جنگی ساختگی و دروغین میان دو تن فریفتن سومی را. جنگ خرفروشان. جنگ دروغین برای اغفال دیگری. (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا).
- زبان زرگری، زبانی است غیرمعمول که دو کس با هم قرار دهند تا چون با یکدیگر سخن گویند، دیگران نفهمند. در این زبان، عادت بر آن است که حرفی مخصوص را در همه ٔ کلمات تبدیل بحرف دیگر (مخصوصاً ز) کنند. (فرهنگ فارسی معین).


صائغ

صائغ. [ءِ] (اِخ) حکیم شهاب الدین محمدبن علی صایغ شهاب زرگر. از مذکوران خراسان و مشهوران جهان بوده است، و در علم صیاغت ماهر، و بر صناعت شعر کامل، و او را توحید است، میگوید:
صنع بی عیبش ز... میکند
امر بی ریبش ز آبی درّ انور میکند
خاک را بر آب...
داد... پناه هفت کشور میکند
در گلستان رضا...
... از خامه ٔ قدرت مصور میکند
نقش بند قدرتش بر وحشیان از خون ناب
در صمیم ناف آهو مشک اذفرمیکند
هر سَرِ مَه شحنه ٔ تکلیف او چون بندگان
حلقه ٔ ماه نو اندر گوش اختر میکند
کیمیاء رحمتش از بهر اسباب وجود
دامن کان را چو جیب غنچه پرزر میکند
صبح را تقدیر او از شیر چادر میدهد
شام را تدبیر او از قیر معجر میکند
موج دریای جلال بی زوالش هر بهار
کلبه های خاک را پر زرّ و زیور میکند
درج گوش غنچه را تشریف لؤلؤ میدهد
قحف لعل لاله را پر مشک و عنبر میکند
از نهیب دست برد قهر او در بوستان
چون فلک شاخ بنفشه قد چو چنبر میکند
گاه نرگس را ز زرّ پخته افسر میدهد
گاه سوسن را زسیم خام خنجر میکند.
و از اشعار او بیش از این استماع نیفتاده است. (لباب الالباب ج 2 ص 415).

فرهنگ معین

صیاغت

ریخته گری، زرگری. [خوانش: (غَ) [ع.صیاغه] (اِمص.)]

فرهنگ عمید

صیاغت

زرگری
ریخته‌گری،

حل جدول

صیاغت

ریخته گری


زرگری

صیاغت


ریخته‌گری

صیاغت


ریخته گری

صیاغت

فرهنگ فارسی هوشیار

صیاغت

زرگری، زیورآلات، زر ساختن


فریبنده

(اسم) فریب دهنده، دلفریب: تاکسوتی زیبنده از دست باف قریحه خویش دروپوشم و حیلتی فریبنده از صنعت صیاغت خاطر خود برو بندم.


زرگری

‎ شغل و عمل زرگر صیاغت. یا جنگ زرگری جنگ ظاهری نزاع صوری (برای فریفتن دیگران) . یا زبان زرگری زبانی است غیر معمول که دو کس با هم قرار دارند تا چون با یکدیگر سخن گویند دیگران نفهمند درین زبان عادت برین است که حرفی مخصوص را در همه کلمات تبدیل به حرفی دیگر (مخصوصا }} ز {{) کنند.

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

صیاغت

1501

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری