معنی صیام
لغت نامه دهخدا
صیام. (ع مص) روزه داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامه ٔ جرجانی) (دهار). || (اِ) ج ِ صوم. (غیاث اللغات). رجوع به صوم شود:
تا نپذیردت ز تو زی خدای
نیست پذیرفته صلاه و صیام.
ناصرخسرو.
نزد خداوند عرش باد مقبول
طاعت خیر تو و صیام و قیامت.
مسعودسعد.
از جسم بهترین حرکاتی صلاه بین
وز نفس بهترین سکناتی صیام دان.
خاقانی.
نی تراهر شب مناجات و قیام
نی ترا در روزه پرهیز و صیام.
مولوی.
|| ج ِ صائم. (منتهی الارب). رجوع به صائم شود.
- عید صیام، عید رمضان. روز اول شوال:
عید قربان بر او مبارک باد
هم بر آنسان که بود عید صیام.
فرخی.
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.
حافظ.
- ماه صیام، مه صیام. شهر رمضان. ماه رمضان. ماهی که در آن روزه داشتن واجب است مسلمانان را:
گر در مه صیام شودخوانده این مدیح
بر تو بخیر باد مدیح و مه صیام.
سوزنی.
جاهش ز دهر چون مه عید از صف نجوم
ذاتش ز خلق چون شب قدر از مه صیام.
خاقانی.
خجسته باد و مبارک قدوم ماه صیام
بر اولیا و احبای شهریار انام.
نزاری قهستانی.
صیام. [ص ُی ْ یا] (ع ص، اِ) ج ِ صائم. (منتهی الارب). رجوع به صائم شود.
فرهنگ معین
(ص) [ع.] (مص ل.) روزه داشتن.
فرهنگ عمید
روزه گرفتن، روزه داشتن، روزه،
(اسم) [عربی، جمعِ صائم] = صائم
حل جدول
روزه داری
فارسی به انگلیسی
Fast
فرهنگ فارسی هوشیار
روزه داشتن، امساک از خوردن
فرهنگ فارسی آزاد
صِیام، روزه گرفتن- روزه دار شدن- روزه- به «صَوْم-صِیام» مراجعه شود،
معادل ابجد
141