معنی صیحه
لغت نامه دهخدا
صیحه. [ص َ ح َ] (اِخ) دهی است از دهستان بنوارناظر بخش شوش شهرستان دزفول، واقع در 24 هزارگزی شمال خاوری شوش و 3 هزارگزی کنار باختری راه آهن تهران به اهواز. این ده در دشت واقع و گرمسیری و مالاریائی است. 400 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه ٔ دز. محصول آنجا غلات، برنج و کنجد. شغل اهالی زراعت است. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفه ٔ عشایر لر هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
فرهنگ معین
(صَ حَ) [ع. صیحه] (اِ.) بانگ، فریاد.
فرهنگ عمید
بانگ کردن، فریاد کردن،
(اسم) آواز بلند، بانگ، نعره، فریاد،
(اسم) عذاب،
* صیحه زدن (کشیدن): (مصدر لازم) بانگ کردن، بانگ زدن، فریاد کشیدن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
بانگ، جیغ، شیهه، فریاد، فغان، ناله
فرهنگ فارسی هوشیار
آواز بلند حسب طاقت، فریاد
معادل ابجد
113