معنی صیقل دادن

لغت نامه دهخدا

صیقل دادن

صیقل دادن. [ص َ / ص ِ ق َ دَ] (مص مرکب) جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن:
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینه ٔ دیده و دل را صیقل.
سلمان (از آنندراج).
نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را
که زنگ خانه ٔ آیینه می ریزد غبار من.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج).

حل جدول

صیقل دادن

زدودن

جلا

فارسی به انگلیسی

صیقل‌ دادن‌

Buff, Furbish, Polish, Rub, Varnish

فارسی به عربی

صیقل دادن

بریق، ثقل، لمعان

فرهنگ فارسی هوشیار

صیقل دادن

مالیدن زدودن پرداخت کردن

فارسی به آلمانی

صیقل دادن

Polieren, Politur (f), Polnisch, Putzen, Schliff (m)

معادل ابجد

صیقل دادن

289

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری