معنی ضرر رساننده
حل جدول
لغت نامه دهخدا
رساننده. [رَ / رِ ن َن ْ دَ / دِ] (نف) کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند. متصل کننده. اتصال دهنده. (فرهنگ فارسی معین). موصِل. (یادداشت مؤلف). دهنده. عطاکننده. نایل کننده:
سیاوخش را پروراننده بود
بدو نیکوییها رساننده بود.
فردوسی.
منم گفت محمود گیرنده شهر
ز خوبی به هرکس رساننده بهر.
فردوسی.
موسی عرض کرد ملکا ندا من کردم و جواب ترا آمد. فرمود که نداکننده تو بودی و رساننده من... (قصص الانبیاء ص 112).
رساننده ما را به خرم بهشت
رهاننده ازدوزخ تنگ و زشت.
نظامی.
رساننده ٔ چشم را جوش خون
بخاری پریشانی آرد برون.
نظامی.
و رجوع به رساندن شود. || مبلغ. (یادداشت مؤلف). ابلاغ کننده:
زهر دانشی کآن ز دانندگان
رساندند او را رسانندگان.
نظامی.
|| پزنده، چنانکه قرحه ٔ سخت را. مُنْضِج. (یادداشت مؤلف). و رجوع به رساندن شود.
ضرر
ضرر. [ض َ رَ] (ع مص) گزاییدن. || صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضرر، در اصطلاح پزشکان عبارتست از جریان خون از جراحت. کذا فی حدودالامراض.
- ضرر زدن، زیان دادن.
- ضرر کشیدن، زیان بردن.
ضرر. [ض َ رَ] (ع اِ) زیان. (مجمل اللغه). آزرم. مقابل نفع و سود. خلاف نفع. (محمودبن عمر): حصیری را مالشی فرماید چنانکه ضرر آن به سوزیان و به تن وی رسد. (تاریخ بیهقی). بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد که ضرر گرگان و ددگان بسته شد. (تاریخ بیهقی ص 385).
گویند که از فتح ضرر باشد باشد
بر دشمن دین دایم بیشک ضرر فتح.
مسعودسعد.
... و رفتن بر اثر هوا که عاقل را هیچ ضرر و سهو چون تبع هوا نیست. (کلیله و دمنه).
چشم تو ترکانه درآمد بصید
دل نه که جان را ضرری اوفتاد.
میر حسن دهلوی.
نه زمی خوردن ما شور و شری برخیزد
نه ز همصحبتی ما ضرری برخیزد.
صائب.
- امثال:
ضرر تلخ است.
هرچه از ضرر برگردد نفع است.
هر ضرری خالی از نفعی نیست.
|| گزند. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (مجمل اللغه). || بدحالی. (منتهی الارب). ناسازگاری. ناسازواری. || تنگ. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). مکان ٌ ذوضرر؛ جائی تنگ. (منتهی الارب). || تنگی. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). گویند: لا ضرر علیک، یعنی تنگی نیست بر تو. || کرانه ٔغار. (منتخب اللغات). لب غار. || کمی و نقصان در چیزی. (منتهی الارب).
الم رساننده
الم رساننده. [اَ ل َرَ / ِر ن َن ْ دَ / دِ] (نف مرکب) آنچه الم رساند. الم رسان. رجوع به اَلَم شود: و دفع کرد واقعه های الم رساننده را. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 308).
چشم رساننده
چشم رساننده. [چ َ / چ ِ رَ / رِ ن َن ْ دَ / دِ] (نف مرکب) کسی که چشم زخم میرساند. (ناظم الاطباء). چشم رسان. چشم زخم رسان.
فرهنگ عمید
فرهنگ معین
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) کسی که چیزی یا کسی را به چیزی یا کسی دیگر برساند متصل کننده: اتصال دهنده.
فرهنگ واژههای فارسی سره
زیان
فارسی به عربی
اذی، خساره، غرامه
عربی به فارسی
خسارت , خسارت زدن
معادل ابجد
1570