معنی ضماد

گویش مازندرانی

ضماد

پماد – ضماد


ضماد هکاردن

مالیدن پماد بر بدن

لغت نامه دهخدا

ضماد

ضماد. [ض ِ] (اِخ) ابن ثعلبه ٔ ازدی (و یقال ضِمام، و الاول اکثر). صحابی و دوست پیغمبر اکرم در جاهلیت. (منتهی الارب).

ضماد. [ض ِ] (ع اِ) مرهم. (دهار) (زمخشری). مرهم جراحت. (مهذب الاسماء). دارو که بر جراحت نهند. ادویه با مایعی درآمیخته که بر عضوی نهند. دواهای زفت که محتاج به بستن است برخلاف طلاء. دارویی که به آب یا بچیزی رقیق دیگر سرشته بر اندامی پهن کنند، وآن را بهندی لیپ گویند. (غیاث). عبارت از چیزی چند غلیظ باشد که بر چیزی بمالند و بر اعضا نهند و ببندند. (اختیارات بدیعی). به اصطلاح اطباء، ادویه ٔ مطبوخ یا مایع است که قوام آن غلیظ باشد و بر عضو گذارند ودر قرابادین بتفصیل ذکر یافت... (فهرست مخزن الادویه). آنچه از غلیظالقوام که مایع و نرم باشد بر عضو بمالند و ببندند اعم از آنکه موم و روغن داشته یا نداشته باشد. هوکش. ملغم. ج، اضمده، ضمادات:
تو [دماوند] قلب فسرده ٔ زمینی
از درد ورم نموده یک چند
تادرد و ورم فرونشیند
کافور بر آن ضماد کردند.
بهار.
- ضماداً، بطور ضماد. بضماد.
|| رکوی جراحت. (زمخشری). آنچه بر جراحت بندند. (منتهی الارب). چیزی که بر جراحت بندند. (منتخب اللغات). عصابه. (منتهی الارب). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضماد، بکسر ضاد و تخفیف میم، نزد پزشکان عبارتست از چند قلم داروئی که با مایعی مخلوط و در هم سازند تا حدّی که نرم شود آنگاه آن شی ٔ مخلوط را بر عضو نهند. و فرق بین طلا و ضماد آن است که داروئی که برای طلا بکار برند از ضماد رقیقتر باشد لانّه لایساعد (؟) علیه و یجری معها. کذا فی الاَّقسرائی. و در بحر الجواهر گوید: اصل ماده ٔ ضَمد بمعنی بستن است چنانکه گویند: ضَمَدَ رأسَه ُ و جَرْحَه ُ؛ اذا شدّه بالضّماده ٔ، و ضماده پارچه ای است که عضو مجروح را با آن بازبندند. سپس مادّه ٔ ضمد را بمعنی نهادن دارو بر موضع جراحت نقل کردند هرچند عضو مجروح را با پارچه یا شی ٔ دیگر نبندند. ضماد، اول مخترع له ابقراط و هو عباره عن الخلط بمائع خلطاً محکماً له قوام اصلی کعسل معقود او عارض کخل ّ و زیت و یرادف الاطلیه او هی اخص ّ او بینهما عموم وجهی کما تقرر فی القوانین و اصل اتخاذها کراهه الدواء فاصطنعها لیفعل بها الافعال الصادره بالتناول فهی سر لاتودعه الاطباء الکتب غالباً و المذکور منها فی الکثیر انما هو المحللات و الملینات و لیس ذلک مقصوداً اصاله فیها و انما المقصود بها استیفاء المنافع التی هی غایه غیرها من التراکیب المعده للتناول و قد تضمنت التلطیف و التحلیل و التکثیف و التقطیع و التنضیج و الردع و التسکین و غیرها من صفات الادویه فهی ملوکیه بالذات اذا سلک بها القانون کان یجعل الخل ّ مثلاً للرطب و دهن الورد للیابس مع الحراره فیهما و العسل و الزیت فی العکس و ان یراعی مع ذلک السن و الفصل و البلد و فی نحو الترهل و الاستسقاء الزقی زیاده التجفیف والعکس الی غیر ذلک و اول ما وضع «ضماد سلطیانس » یعنی الترمس و هو یخرج الاخلاط جمیعاً بلا کلفه و یفعل فعل الادویه الکبار. و صنعته ان تسحق من الترمس ما شئت بالغاً و الحنظل کنصفه و اللؤلؤ المحلول کعشره و الکوکب و هو الطلق کخمسه و اطبخ الکل محکماً مشدوداً بلبن حلیب حتی یمتزج و یرفع فعلی الاربیه للصفراء و الثدیین للدم و البطن للبلغم و الورکین للسوداء و القدمین بعد الحک لما سفل من الامراض بقدر السن و الزمان و المکان و هو سر بلیغ فاحتفظ به و راع فی الاستسقاء الیمین و الطحال الشمال و هکذا و دونه ان یؤخذ مراره البقر بالعسل و النطرون و الزیت و شحم الحنظل و الزرنیخ. «ضماد» من صناعه الطبیب للاکله و الساعیه و القروح الخبیثه و صنعته نوره اقاقیا من کل سته قلقطار محروق اربعه زرنیخ احمر و اصفر من کل اثنان یعجن بماء لسان الحمل و الخل «ضماد» یحل الورم و الصلابات الحاره: قشر رمان مطبوخ بعد السحق بالخل سماق حی العالم سواء طین ارمنی ماء کزبره من کل نصف احدها کافور ماء شبت یعجن بدهن الورد و یستعمل «ضماد» لاوجاع المفاصل والنقرس. صنعته صندل بنوعیه اکلیل من کل عشره مامیثاخمسه اقاقیا اثنان زعفران واحد و فی نسخه افیون لفاح من کل اثنان و هو مجرّب فی الحاره فان کانت بارده فلیجعل مکان الصندل من کل من الفربیون و الجندبادسترو مکان المامیثا سذاب و حب الرشاد و زیت عتیق و الباقی علی حکمه. «ضماد فیثاغورس » ینفع من الاستسقاء و الماءالاصفر و ضعف الکبد و المعده و الارحام و نحوها. صنعته زوفاء رطب ثلاثون، شمع اربعوعشرون زعفران شحم بط و اوز و دجاج من کل اثناعشر، صبر، میعه سائله، مقل ازرق، اشق، مصطکی، من کل ثمانیه. «ضماد» ینفع من اوجاع البطن و الصدر و الجنبین. و صنعته، شمع عشرون شحم البقر عشر درهماً سمن اثناعشر زوفا رطب سته علک، بطم اربعه و قد یضاف ان کان هناک ضیق نفس و اعیاء کرنب واخثاء البقر حلبه من کل خمسه. «ضماد قرسطالیون » یعنی رعی الحمام ینفع من الفالج و اللقوه و ما ینصب الی العین و الشقیقه و وجع الاسنان علی الرأس و الریح ونحوه علی البطن و عسر البول علی المثانه. و صنعته زرنب اربعون شمع ثمانیه راتینج خمسه رعی الحمام اثنان. ضماد یقطع الاسهال و الذرب و الاطلاق و یقوی المعده والکبد. و صنعته کعک نضیج خمس مثاقیل ورد فقاح الکرم آس و حبه نمام تفاح من کل اربعه مثاقیل اقاقیا حضض کندر سماق زعفران مصطکی من کل درهمان مر، درهم کافورنصف درهم فان قوی الاسهال زید شب عفص من کل مثقال و مع ضعف الکبد لاذن درهمان و فی الدم جلنار اربع دراهم و الزحیر عن برد سعد بدل المصطکی و الاقاقیا بدل النمام و مع المغص الشدید نانخواه بدل فقاح الکرم جاورس محمص بدل الاَّس قشر اترج بدل التفاح و حیث لا اسهال قصیر نصف اوقیه. یعجن الکل بماء الاَّس فی الاسهال و ضعف المعده و بدهن الورد فی غیره. «ضماد» یحل الطحال و الاورام الصلبه. و صنعته جوز، تین، دقیق حمص و فول و ترمس و بزر کتان سواء اشق مقل ازرق حلبه من کل نصف احدها فان کان هناک برد زید سنبل اکلیل بابونج من کل ربع احدها. «ضماد» لفسخ العصب و الصدع و الوهن و جبر الکسر و الفتق. و صنعته شحم خنزیر و دجاج و مخ ساق البقر سواء تذاب و یلقی فیها نشا مقدار ما یجعلها کالعجین و یستعمل و فی الفتق تحذف الادهان اصلاً و یجعل مکانها جوز سرو و ورقه عفص اقاقیا غراء سمک و لابأس بذلک و فی نسخه فی الفتق ایضاً انزروت، مر، و فی الکسر مغاث اشراس خطمی طین ارمنی ماش من کل قدر الحاجه لأن الاوزان فی مثل هذه المحال لیست بشرط «ضماد» ینفع من الرمد و النّزلات الحاره. و صنعته ورق الهندباء دقیق شعیر یعجن بدهن الورد و قد تبدل الهندبا بالبقله ودهن الورد ببیاض البیض و قد تجمع اذا اشتدت الحراره و اذا ارید النوم جعل معه زعفران و بزر البنج و الخس و الافیون و نحوها «ضماد» للاوجاع البارده. و صنعته. زعفران زرق الخطاطیف دخان الشیح، مر، یعجن بماء الرازیانج و العسل و عصاره الاکلیل و هذا جید لغالب اوجاع العین و البیاض و الظلمه و الجرب و الحکه طلاءً و قطوراً و فی یضاف زبد البحر و فی التصریف، انه کاف مع العسل فی البیاض و انه جربه و لعله فی الرقیق الحادث. «ضماد» لصاحب الشفاء قال انه مجرب فی قطع الاسهال، جاورس عشرون کندر ورد آس کعک من کل عشره دقیق شعیر خمسه یعجن بماء السفرجل او طبیخه. «ضماد» یحل الاورام و الحمیات و اللهیب و العطش و وجع المفاصل و ما کان عن حراره. و صنعته صندل ابیض و احمر طین ارمنی بزر خطمی من کل خمسه زعفران اثنان افیون واحد یعجن بماء الکزبره. «ضماد» للامراض البارده فی المفاصل و غیرها. خطمی اکلیل علک بابونج بزر کتان زعفران سذاب خردل من کل خمسه یعجن بالعسل مع یسیر القطران. «ضماد» للقوابی و الاَّثار. و صنعته قردمانا میویزج من کل عشره حمص بعر ماعز من کل سته اصل السوسن کبریت من کل خمسه. «ضماد» یحل الصلابات و الورم و الترهل و یقوی المعده. و صنعته اطراف الکرم لحاء القنب زعفران مصطکی یعجن بشراب الاَّس و قد یمرهم (؟) بالشّمع و الاشق و الزیت و الکهربا. «ضماد» للعلل التی فی المفاصل و النسا. و صنعته صمغ صنوبر شمع اشق سوسن زعفران بورق مقل جاوشیروسخ الکور قنه حلبه زهر حنا. «ضماد» یحلل ما فی الانثیین. و صنعته مقل اشق میعه سائله دقیق باقلا شعیر حلبه میفختج دهن سوسن و یزاد فی الماء اخثاء البقر رمادبلوط و اصول الکرنب سعد و یزاد فی الفتق جوز السرو و عدس و عفص و مر و صمغ و مرزنجوش اقاقیا کندر یحل بالشراب مع ادمان (؟) نحو الکمون (؟) اکلاً و تقطیر مثل الزنبق فی الاحلیل و الغوالی مفتوقه بالمسک و الجندبیدستر و الفربیون. (تذکره ٔ ضریر انطاکی).
ضماد، کمپرس گرم بادوامی است که از قدیم الایام به خواص آن واقف بوده اند. پیشینیان با داروهای گوناگون نظیر موم، خمیر نان، روغن، حنا، آمونیاک، آرد، انواع حبوبات، شیره ٔ انجیر، شراب و غیره ضماد تهیه کرده برای هر یک خواص قائل بودند ولی امروزه تنها ماده ای که برای تهیه ٔ ضماد بکار می رود آرد بَزْرَک است. برای تهیه ٔ ضماد یک قسمت آرد بَزْرَک با پنج قسمت آب سرد مخلوط کرده به آن حرارت می دهند تا پخته شده و تبدیل به ضماد نرم و چسبنده شود و یا اینکه از اول آرد بزرک را بتدریج با آب جوش مخلوط می کنند تا ضماد به دست آید، پس از آن ضمادرا روی پارچه ٔ نازکی پهن کرده و روی آن را با پارچه ٔ دیگری پوشانیده روی محل دردناک و ملتهب می گذارند. ضماد بَزْرَک را باید همیشه تازه تهیه کرد زیرا ضمادکهنه پوست را سخت تحریک می کند. برای آنکه اثر آرام کننده ٔ درد ضماد آرد بَزْرَک را زیاده کنند چندین قطره از آن روی آن طرفی از ضماد که مجاور پوست می شود می چکانند. ضماد بزرک دردهای قولنج کلیوی، کبدی، معوی، رحمی و دردهای اورام مزمن مفاصل لنفانژیت، التهابات موضعی و لومباگو را آرام می کند.
- ضماد خردل، برای تهیه ٔ ضماد خردل یا مقداری آرد خردل را روی ضماد بَزْرَک پاشیده و یا آرد خردل را (بمیزان یک پنجم وزن بَزْرَک) با ضماد آرد بَزْرَک کاملاً مخلوط می کنند. اثر مصرف خردل بسبب اسانس آن است که درنتیجه ٔ اثر آب در آرد خردل تولید می شود و چون حرارت زیاد الکل و اسیدها مانع این فعل و انفعال است باید آرد خردل را هنگامی روی ضماد پاشید و یا با آن مخلوط کرد که حرارت ضماد از45 درجه متجاوز نباشد. بهترین نوع ضماد خردل، ضمادی است که از مخلوط کردن آرد خردل با ضماد بَزْرَک به دست می آید، چه تمام نقاط پوست را یکنواخت قرمز کرده و باعث بروز تحریکات جلدی نمی شود. ضماد خردل درد و سوزش مختصری تولید می کند که تا ده، پانزده دقیقه بعد از بکار بردن ضماد شدت پیدا کرده بعد از آن رو بتخفیف می گذارد و اگر مقدار خردل ضماد زیاد باشد پس از آرامش مختصری مجدداً درد و سوزش تا میزان غیرقابل تحملی شدت پیدا میکند. مدتی که ضماد خردل را در روی پوست باید نگاه داشت، بسته به لطافت و خشونت پوست متفاوت است. معمولاً پوست لطیف بیش از ده دقیقه و پوست خشن بیش از چهل، پنجاه دقیقه تحمل ضماد خردل را نکرده و اگر ضماد را از روی پوست برندارند در سطح پوست تاولهای متعددی تولید می شود. ضماد خردل مفید و بی ضرر است ومی توان در قسمتی بزرگ از پوست آن را بکار برد. موارد استعمال اصلی ضماد خردل در بیماریهای حاد و مزمن وجهاز تنفسی است. در این بیماریها ضماد خردل را روی سینه و پشت بیمار می اندازند. بعلاوه از اثر این ضماد در درمان اورام مفاصل و دردهای عضلانی و لومباگو نیز می توان استفاده کرد. (کتاب درمان شناسی ج 1 ص 211، 212، 213).

ضماد. [ض ِ] (ع مص) بستن چیزی بر جراحت. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). و منه: ضَمدَ عینه بالصبر؛ ای جَعله علیها. (منتهی الارب). || زدن عصا بر سر کسی. || مدارا کردن. || برابری کردن در چیزی. (منتهی الارب). || دو معشوق گرفتن زن. ابوذؤیب گوید:
تریدین کیما تضمدینی و خالداً
و هل یُجمع السیفان ویحک فی غمد.
(از منتهی الارب).
|| جمع کردن دو چیز را باهم، گویند: ضَمَد الثورین، ای جمعهما للعمل بهما. (منتهی الارب).

فرهنگ عمید

ضماد

مرهمی خمیرمانند که روی زخم می‌گذارند،

حل جدول

ضماد

مرهم

مترادف و متضاد زبان فارسی

ضماد

بریزه، پماد، مرهم

فارسی به انگلیسی

ضماد

Poultice

عربی به فارسی

ضماد

نوار زخم بندی , با نوار بستن

فرهنگ فارسی هوشیار

ضماد

بستن چیزی بر جراحت

فرهنگ فارسی آزاد

ضماد

ضِماد، پارچه ای که زخم یا عضو مجروح یا شکسته را با آن می بندند- مرهمی که بر زخم یا جراحت مینهند (جمع:اَضْمِدَه-ضَمائِد)،

فرهنگ معین

ضماد

(ض) [ع.] (اِ.) مرهم، دارویی که روی زخم مالند.

فارسی به عربی

معادل ابجد

ضماد

845

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری