معنی طاقت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
قدرت، توانایی، تحمل. [خوانش: (قَ) [ع. طاقه] (اِ.)]
فرهنگ عمید
قدرت، توانایی، تاب، توان، تاو، تیو: آن گوی که طاقت جوابش داری / گندم نبری به خانه چون جو کاری (سعدی۲: ۷۵۱)،
بردباری،
* طاقت آوردن: (مصدر لازم)
تاب آوردن،
بردباری کردن،
* طاقت برسیدن: (مصدر لازم) = * طاقت رسیدن
* طاقت داشتن: (مصدر لازم)
توانایی داشتن،
بردباری داشتن،
* طاقت رسیدن: (مصدر لازم) [قدیمی، مجاز] به پایان رسیدن تابوتوان، تمام شدن طاقت،
* طاقت یافتن: (مصدر لازم)
تابوتوان یافتن،
بردباری یافتن،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
تاب، تاو، توان، نا، توانایی
کلمات بیگانه به فارسی
توان - تاب - نا
مترادف و متضاد زبان فارسی
تاب، تحمل، توان، توانایی، صبر، بردباری، وسع، یارا، رمق، مقاومت، نا، زور، قدرت، نیرو
فارسی به انگلیسی
Bearing, Endurance, Grit, Grittiness, Stamina, Staying Power, Tolerance, Toleration, Toughness
فارسی به عربی
شفه، صبر، صله، طاقه، عصب، معی
فرهنگ فارسی هوشیار
تاب، توان، وجد، امکان، تحمل، قدرت
فارسی به آلمانی
Nerv
واژه پیشنهادی
پایاب
معادل ابجد
510