معنی طامات
لغت نامه دهخدا
طامات. [طام ْ ما] (ع اِ) اقوال پراکنده. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن از چپ و راست، یعنی قول پراکنده و شیادانه:
به طامات مجلس بیاراستم
پس آنگه ز حق مغفرت خواستم.
سعدی.
|| هذیان و سخنان هرزه و اراجیف و بی اصل را گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). گفتار بیهوده. || خرق عادت و کرامت را نیز میگویند. (کشاف اصطلاحات الفنون). || در رشیدی نوشته که طامات جمع طامه به تشدید میم به معنی داهیه و حادثه ٔ عظیم. (غیاث اللغات) (آنندراج). || به معنی عجمه در زبان یعنی فصاحت نداشته باشد. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). || (اصطلاح تصوف) نزد صوفیه معارفی را گویند که در اوان سلوک بر زبان سالک گذر کند. (کشاف اصطلاحات الفنون). || لاف و گزاف صوفیان در باب اظهار کشف و کرامات خود. (غیاث اللغات از رشیدی).و در سراج نوشته که طامات در اصل عربی است به تشدیدمیم و فارسیان به تخفیف استعمال کنند، به معنی اقوال پراکنده و سخنان بی اصل و پریشان که بعضی صوفیان برای گرمی بازار خود گویند. (غیاث اللغات) (آنندراج). سخن های بلند که صوفیه برای اظهار کرامت و شرافت مرتبه گویند و باعث پندار نفس و سؤاعتقاد مردم شود. (رشیدی). در مورد این معنی میم مخفف تلفظ گردد: لکن عبارتی چند مزیف از طامات صوفیان بگرفته اند. (کیمیای سعادت).
تاروی نمود رمز طامات مرا
از ره نبرد رنگ عبادات مرا
چون سجده همی نماید آفات مرا
محراب ترا باد خرابات مرا.
سنائی.
پوشیده مرقعند از این خامی چند
بگرفته ز طامات الف لامی چند
نارفته ره صدق و صفا گامی چند
بدنام کننده ٔ نکونامی چند.
(منسوب به خیام).
سحرگاهی شدم سوی خرابات
که رندان را کنم دعوت بطامات.
عطار.
هر چه جز خدمت تو عمر هبا و ضایع
هر چه جز مدحت تو شعر دروغ و طامات.
سیف اسفرنگ.
غیر تشویش و غم و طامات نی
همچو عنقا نام فاش و ذات نی.
مولوی.
به طامات مجلس بیاراستم
ز دادآفرین توبه اش خواستم.
سعدی (بوستان).
که فکرش بلیغ است و رایش بلند
در این شیوه ٔ زهد و طامات و پند.
سعدی (بوستان).
بصدق و ارادت میان بسته دار
ز طامات و دعوی زبان بسته دار.
سعدی (بوستان).
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش.
حافظ.
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما بجام باده ٔ صافی خطاب کن.
حافظ.
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی ؟
حافظ.
خیز تا خرقه ٔ صوفی بخرابات بریم
شطح و طامات ببازار خرافات بریم.
حافظ.
یکی از عقل می لافد، یکی طامات می بافد
بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم.
حافظ.
سوی رندان قلندر، به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده ٔ طامات بریم.
حافظ.
فرهنگ معین
جمع طامه،، بلاهای بزرگ، مصیبت عظیم، سخن های پریشان، احادیث و حکایات اختراعی. [خوانش: (مّ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
[جمعِ طامَّه] = طامه
(تصوف) اوراد و کرامات سالکان،
(تصوف) سخنان بیاصل و پریشان برخی صوفیان: به صدق و ارادت میان بسته دار/ ز طامات و دعوی زبان بسته دار (سعدی۱: ۵۵)،
حل جدول
لاف و گزاف
مترادف و متضاد زبان فارسی
شطح، کفرگویی، کفریات، پریشانگویی، سخنان ادعاآمیز، گزافه، اراجیف، گفتار بیهوده، حادثه عظیم، بلایا، سوانح
فرهنگ فارسی هوشیار
حادثه عظیم و بلای سخت
فرهنگ فارسی آزاد
طامّات، طامّات و شَطْحِیّات دو اصطلاح برای الفاظ و عباراتی است که صوفی در حالت وجد و جذبه بر لسان می آورد که چه بسا معنا ندارد و یا معنایی نامقبول دارد،
معادل ابجد
451