معنی طایفه‌ای از ایل بیرانوند

لغت نامه دهخدا

بیرانوند

بیرانوند. [ب َ ن َ وَ] (اِخ) از طوایف بالاگریوه و هُرﱡو. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 66).

بیرانوند. [ب َ ن َ وَ] (اِخ) یکی از ایلات کرد ایران از طوایف ایل پیشکوه است و تقریباً ده هزار خانوار و 60000تن سکنه دارد. دارای دو قسمت است بیرانوند یاراحمد و بیرانوند مال اسد و از تیره های ذیل تشکیل میشود: دره چی 70 خانوار، کدخدا علی پناه 80 خانوار، میرحیاتی 60 خانوار، زارعلی 40 خانوار، کدخدا محمد جعغر 70 خانوار، کدخدااﷲ 100 خانوار. کدخدا مرد علی و کدخدا ملااسداﷲ 70 خانوار. منسها 30 خانوار، جوبه وند و شمس الدین و رادل 200 خانوار، تاریها 1000 خانوار، بی بی طلائی 2000 خانوار، چغولوند 300 خانوار، شیخه 500 خانوار، تیره ٔ عباسقلی خان 1000 خانوار، بالای کامیان طوایف خسروخان و جمشیدخانی 650 خانوار، تیره ٔ سهراب 1300 خانوار، تیره ٔ زید علی 500 خانوار، جوقه ٔ کدخدا ابوطالب 500 خانوار، شعبه ٔ محمد قلیخان، نجفقلی خان 200 خانوار، جوقه ٔ محمدخان 1000 خانوار، تیره ٔ مس وند 400 خانوار، ساکی 100 خانوار، خوانین علی محمدخانی 1000 خانوار، تیره ٔ شبان 400 خانوار، سیاهوردی 350 خانوارو حور مرادی 300 خانوار. مسکن این طوایف در دره ٔ چینی، هود، تنگ عزیر، تنگ دینار و بزدل است. قسمتی از ایل بیرانوند را اخیراً بقم، ساوه و اطراف کاشان برای شهرنشینی کوچ داده اند. (یادداشت مؤلف). شاخه ای ازتیره ٔ عبدالوند هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76). و رجوع به طایفه ٔ عبدالوند و نیز رجوع به جغرافیای سیاسی کیهان ص 66 شود.


ایل

ایل. [اَ ی َل ل] (ع ص) (از «ی ل ل ») مرد کوتاه و کج دندان. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کوتاه دندان. (تاج المصادر بیهقی). || کوتاه: حافر ایل، سم کوتاه اطراف. || بلند (از اضداد است): قف ایل، پشته ٔ درشت بلند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

ایل. [اُی ْ ی َ] (ع اِ) (از «اول ») شیر ستبر. || آب منی در زهدان. آب نر در زهدان. || آوندشیر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). آوند شیر ستبر.

ایل. (اِ) هیل را هم میگویند که قاقله ٔ صغار باشد. (برهان). صورتی و تلفظی از هیل. هل.

ایل. (سریانی، اِ) به لغت سریانی یکی از نامهای خدای تعالی است جل جلاله. (برهان). مأخوذ از عبرانی نام باری تعالی. (از ناظم الاطباء). ایل محض دلالت بر قوه و اقتدار، باسماء و کلمات عبری ملحق میشود و استعمال آن مخصوص لفظ اﷲ نیست بلکه در مورد خدایان بت پرستان نیز استعمال میشود. (قاموس کتاب مقدس). نام خدای تعالی و ازاینجاست جزء دوم کلمات جبرئیل و میکائیل یعنی بنده های خدای عز و جل. (مؤید الفضلا) (غیاث) (آنندراج).

ایل. (ترکی، اِ) بزبان ترکی به معنی دوست و موافق. (برهان) (آنندراج). دوست. یار. همراه. (فرهنگ فارسی معین). || رام که نقیض وحشی است. (برهان). رام. مطیع. (فرهنگ فارسی معین) (آنندراج): از تو به چریک مدد خواستیم در جواب گفتی که ایلم و لشکر نفرستادی. (رشیدی). || طایفه و قبیله. (فرهنگ فارسی معین). طایفه و قبیله و گروه و مخصوصاً مردم چادرنشین را گویند. (ناظم الاطباء). مردمان و جماعت. (برهان). مردمان و قوم و جماعت. (غیاث اللغات) (آنندراج). || سال. (غیاث). رجوع به ئیل شود.

ایل. [اَی ْ ی َ / اُی ْ ی َ] (ع اِ) گاو کوهی باشد. (اقرب الموارد). گویند چون بیمار شود بینی خود را بر سوراخ مار نهد و بنفس مار را به جانب خود کشد چنانکه مغناطیس آهن را، چون مار را بخورد شفا یابد و به عربی بقرالوحش خوانند. و بعضی گویند ایل گوسفند کوهی است و خون او علاج کسی است که زهر بوی داده باشند. (برهان). بز کوهی. گوزن. ج، ایائل. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء). گوزن و بز کوهی. (غیاث اللغات) (آنندراج). هوالذکر من الاوعال، فارسیه، گوزن و ویرا گاوگوزن نیز گویند. ج، ایایل. و قرنه مصمت بخلاف سائر الحیوانات فانها مجوفه. (از بحر الجواهر). مارخوار.


ایل بیت ایل

ایل بیت ایل. [ب َ] (اِخ) (بمعنی خدای بیت ایل) اسم مکانی بود که یعقوب بدانجامذبحی برای خدای حی بنا نمود. (قاموس کتاب مقدس).

فرهنگ عمید

ایل بیگ

نایب‌رئیس ایل،
رهبر ایل،


ایل

گروه مردم چادرنشین که هم‌نژاد و هم‌مذهب هستند، طایفه، قبیله،
عدل زیادی از مردم،

فرهنگ فارسی هوشیار

ایل بیگی

(صفت) منسوب به ایل بیگ، ایل بیگ

ترکی به فارسی

ایل

ولایت

معادل ابجد

طایفه‌ای از ایل بیرانوند

488

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری