معنی طباخ
لغت نامه دهخدا
طباخ.[طَ] (ع اِمص) استواری. || توانائی. (منتهی الارب) (آنندراج). قوت. (مهذب الاسماء) || فربهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء).
طباخ. [طَب ْ با] (ع ص) پزنده. باورچی. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). خورشگر. خوالیگر. (دهار). مطبخی. آشپز. خوردنی پز. خوراک پز. دیگ پز. طابخ: عجاهن، طباخ. (منتهی الارب).
مرد طباخ و نعمت بسیار.
سنائی.
طباخ. [طَب ْ با] (اِخ) محمد راغب الطباخ. مورخ مشهورمعاصر، اهل حلب و مؤلف اعلام النبلاء در تاریخ حلب است و آن کتابی است در هفت مجلد که در سال 1341 هَ. ق. شروع به طبع آن کتاب کرده و جزء هفتم آن در سال 1345 هَ. ق. پایان یافت. این کتاب حاوی تراجم ادبا و اعیان حلب میباشد. و نیز المطالب العلیه فی الدروس الدینیه از تألیفات اوست. و قسم اول از دروس دینیه ٔ این کتاب در مطبعهالبهاء حلب بطبع رسیده در سال 1330هَ. ق. این ادیب دانشمند به نشر کتب جلیله ٔ دیگری نیز اقدام ورزیده است که شرح آنها در جامعالتصانیف الحدیثه آمده است. (معجم المطبوعات ج 2 ستون 1655).
فرهنگ معین
(طَ بّ) [ع.] (ص.) آشپز، خوالیگر.
فرهنگ عمید
آشپز،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
آشپز، خوالیگر، خورشگر، سفرهچی، پزنده
فارسی به انگلیسی
Baker, Cook
عربی به فارسی
اشپز , پختن , بخاری , فرخوراک پزی , گرمخانه , کوره
فرهنگ فارسی هوشیار
استواری، قوت، فربهی پزنده، آشپز، خوراکپز، خوردنی پز
فرهنگ فارسی آزاد
طَبّاخ، آشپز- طبخ کننده،
معادل ابجد
612