معنی طبیب و فیلسوف اندلسی جهان اسلام
حل جدول
لغت نامه دهخدا
اندلسی. [اَ دُ / دَ ل ُ] (ص نسبی) منسوب به اندلس. رجوع به اندلس شود. || قسمی از خطوط اسلامی. (یادداشت مؤلف). || (اِخ) احمدبن محمدبن دراج اندلسی شاعر بود. رجوع به احمد... شود.
علی اندلسی
علی اندلسی. [ع َ ی ِ اَ دُ ل ُ] (اِخ) ابن محمدبن محمدبن علی قرشی بسطی اندلسی مالکی، مشهور به قلصادی و ملقّب به نورالدین و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی قلصادی شود.
علی اندلسی. [ع َ ی ِ اَ دُ ل ُ] (اِخ) ابن اسماعیل اندلسی مرسی ضریر، مشهور به ابن سیده و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به ابن سیده و به علی (ابن سیده...) شود.
علی اندلسی. [ع َ ی ِ اَ دُ ل ُ] (اِخ) ابن احمدبن حمدون اندلسی حمیری، مکنّی به ابوالحسن و ملقّب به نورالدین. نحوی ولغوی قرن هفتم هجری. رجوع به ابوالحسن حمیری شود.
علی اندلسی. [ع َ ی ِ اَ دُ ل ُ] (اِخ) ابن عبداﷲ ششتری نمیری اندلسی، مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی ششتری شود.
علی اندلسی. [ع َ ی ِ اَ دُ ل ُ] (اِخ) ابن موسی بن عبدالمک بن سعید عنسی اندلسی غرناطی مغربی، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به ابن سعید. رجوع به ابن سعید و به علی (ابن موسی بن...) شود.
علی اندلسی. [ع َ ی اَدُ ل ُ] (اِخ) ابن احمدبن حسن بن ابراهیم تجیبی اندلسی مالکی، مشهور به حرالی. رجوع به علی حرالی شود.
علی اندلسی. [ع َ ی ِ اَ دُ ل ُ] (اِخ) ابن محمدبن علی بن محمد حضرمی رندی اشبیلی اندلسی، مشهور به ابن خروف و مکنّی به ابوالحسن. رجوع به علی اشبیلی شود.
علی اندلسی. [ع َ ی ِ اَ دُ ل ُ] (اِخ) ابن حموش بن محمدبن مختار قیروانی اندلسی قرطبی. رجوع به علی قیروانی شود.
فرهنگ فارسی هوشیار
دانه تلخ از گیاهان
معادل ابجد
641