معنی طریق
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
راه، شیوه، روش، آئین، مسلک، حال، حالت، عادت، خو، پیشه، شغل. [خوانش: (طَ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
راه، مسیر،
روش، طریقه، رسم،
٣. مسلک، مذهب،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
راه، روش
مترادف و متضاد زبان فارسی
جاده، راه، سبیل، سلک، صراط، گذرگاه، ممر، معبر، روش، طور، گونه، متد، منوال، نحو، وجه، مذهب، مسلک، نحله، پیشه، حرفه، کار، عادت، خو، راه، نغمه، سرود، سبک، طرز، قاعده، قانون، هنجار
فارسی به انگلیسی
Channel, Means, Path, Sort, Way, Wise
فارسی به عربی
طریق
عربی به فارسی
کوچه , راه باریک , گلو , نای , راه دریایی , مسیر که باخط کشی مشخص میشود , خط سیر هوایی , کوچه ساختن , منشعب کردن , میسر , بجاده , راه , معبر , طریق , خیابان , راه اهن , سواره رو , وسط خیابان , زمین جاده , مسیر چیزیرا تعیین کردن , خط سیر , جاده , مسیر , جریان معمولی , راه عبور , شارع عام , شاهراه , سبک (سابک) , طرز , طریقه
فرهنگ فارسی هوشیار
راه، صراط، روش، نحو، وجه
فرهنگ فارسی آزاد
طَرِیْق، راه-جادّه- مَسْلَک (جمع:طُرُق-اَطْرُق-اَطْرِقَه-اَطْرِقاء جمع الجمع: طُرُقات)،
معادل ابجد
319