معنی طغیان
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
از حد خود گذشتن، نافرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا، گستاخی کردن. [خوانش: (طُ) [ع.] (مص ل.)]
فرهنگ عمید
از حد خود گذشتن، از اندازه تجاوز کردن،
بالا آمدن آب دریا یا رودخانه،
گردنکشی، گستاخی، نافرمانی،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
خروش
مترادف و متضاد زبان فارسی
تمرد، خودسری، سرکشی، سرپیچی، عصیان، طغیانگری، گردنکشی، مخالفت، نافرمانی، یاغیگری،
(متضاد) انقیاد، فرمانبرداری، انقلاب، بلوا، شورش، نافرمانی کردن، از حد خود تجاوز کردن
فارسی به انگلیسی
Rebellion, Revolt, Rising, Uprising
فارسی به عربی
اعصار دوار، انتفاضه، تغیر، تفشی، تمرد، صوره
فرهنگ فارسی هوشیار
در گذشتن از اندازه، نافرمانی سرکشی، آپخشی، جوشیدن، بانگیدن گاو، گستاخی (مصدر) از حد خود تجاوز کردن از اندازه در گذشتن، نا فرمانی کردن، بالا آمدن آب دریا یا رود، (اسم) تجاوز از حد، نافرمانی سرکشی، گستاخی. یا طغیان قلم. سرکشی قلم نویسنده تحت تاثیر احساسات و بر خلاف اراده او.
معادل ابجد
1070