معنی طمطراق
لغت نامه دهخدا
طمطراق. [طُ طُ] (ع اِ) بمعنی طاق و ترنب است که کرو فر و خودنمائی باشد. (برهان). کر و فر و شأن و تجمل. صاحب مؤید نوشته که طم بمعنی علو و طراق بمعنی آوازه ٔ خوش و طمطراق از این مرکبست. (غیاث) (آنندراج). این کلمه صوره عربیست. در قاموس نیافتم. کلمه ٔ طمطراک در بیت ذیل ِ بندار رازی آمده است:
مرا گویند زن کن زآنکه اندر دل هلاک آیی
عروسک پرجهیزک پر ز جامه طمطراک آیی.
گویی ازبهرحرمت علم است
اینهمه طمطراق و جنگ و سمند.
سنائی.
مرا بمنزل الا الذین فرودآورد
فروگشای ز من طمطراق الشعرا.
خاقانی.
گفتمی از لطف تو جزوی ز صد
گر نبودی طمطراق چشم بد.
مولوی.
زین لسان الطیر علم آموختند
طمطراق سروری اندوختند.
مولوی.
وز غلو خلق و مکث و طمطراق
تافت بر آن مار خورشید عراق.
مولوی.
خود کسی کاین سعادتش باشد
هست شاهی و طمطراقش نیست.
ابن یمین.
- امثال:
ای خداوندان طاق و طمطراق نمی آزرد طلاق.
فرهنگ معین
کرّ و فرّ، شکوه، خودنمایی. [خوانش: (طُ مْ طُ) [ع.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
کرّوفرّ،
نمایش شکوه و جلال، خودنمایی،
(اسم صوت) [قدیمی] سروصدا: چند حرف طمطراق و کاربار / کار و حالِ خود ببین و شرم دار (مولوی: ۱۲۹)،
حل جدول
شان و شوکت
مترادف و متضاد زبان فارسی
جلال، شکوه، شوکت، تجمل، دبدبه، طنطنه، کوکبه، تکبر، خودنمایی، کروفر، سروصدا، هیاهو
فارسی به انگلیسی
Fanfare, Grandiloquence, Pomp, Pomposity, Windiness
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پارسی است از گونه ی ترنب که طرنب می نویسند طاق و طرنب تاغ و ترنب تمتراغ (صاحب موید نوشته که طم به معنی علو است و طراق به معنی آوازه ی خوشی و طمطراق از این مرکب است) کر و فر خود نمایی (اسم) کروفر شان و شوکت، خودنمایی، تجمل.
معادل ابجد
359