معنی طور

لغت نامه دهخدا

طور

طور. (اِخ) شهری است بنواحی نصیبین. (منتهی الارب). رجوع به طور عبدین شود.

طور. (اِ) دام. شبکه (یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه ٔ صیاد. طور ماهیگیران. بیاحه. دام ماهیگیری. || قسمی پارچه ٔ دیداری.

طور. (اِخ) سوره ٔ پنجاه ودومین از قرآن کریم، مکیه و آن چهل ونه آیت است، پس از ذاریات و پیش از نجم.

طور. (اِخ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی. طور سیناء در شبه جزیره ٔ سیناء. رجوع به طور سینا شود:
هرکه در مصر شود یوسف چاهی نشود
هرکه بر طور شود موسی عمران نشود.
سنائی.
آب پیراهن سنگ ار بشود نیست عجب
که دم آتش طور از ید بیضا شنوند.
خاقانی.
نشگفت اگر ز هوش شود موسی آن زمان
کایزد به طور نور تجلی برافکند.
خاقانی.
مهر و مه گوئی بباغ از طورنور آورده اند
بر سر شروانشه موسی بنان افشانده اند.
خاقانی.
بر اسب چون بدیدش با رمح گفت گردون
دیدم پس محمد موسی و طور و ثعبان.
الملک المعظم پیغو (از لباب ج 1 ص 54).
چه دهر پرتو رایت بدید بیش نکرد
حدیث آتش موسی که تافت از کُه طور
رضی الدین نیشابوری (از لباب ج 1 ص 226).
آنچه بخشند چه بسیار و چه کم
نیست برگشتن از آن طور کرم.
جامی.
چو رسی به طور سینا ارنی نگفته بگذر
که نیرزد این تمنا بجواب لن ترانی. ؟
کوهی است نزدیک ابله (صحیح: ایله) منسوب بسوی سینا و سینین و کوهی است بشام منسوب به سینا به قولی. (منتهی الارب). و دیگر کوه طور است که ایزدتعالی با موسی علیه السلام مناجات کرد و آنجا آتش و نور دید که بر اثر آن برفت و پیغامبری یافت و تا بر سر قله شدن ششهزار و ششصد و شش پایه بر باید شدن مانند نردبان از سنگ خارا و بر آنجا درختی است و کنیسه ها یکی ازآن ِ ایلیای پیغمبر علیه السلام و دیگر ازآن ِ موسی پیغامبر علیه السلام از رخام ساخته و سقف صنوبر و درهاء آهنین و روی به صحیفه های رصاص کرده و این کنیسه ها بدان جایگاه است که حق تعالی با موسی پیغامبر علیه السلام سخن گفت و ششهزار صومعه و دویست ازآن ِ رهبان و مقیمان از آنجا بوده است و بوقتی خراج ملک مصر بنام و رسم ایشان بکرده بود و اکنون هفتاد صومعه ازآن ِ زهاد و عباد مانده است و مقیمان مانده اند و همه کوه درخت بادام و میوه ها و سروستانست و بر دامن کوه دیری هست ازآن ِ ترسایان سخت بتکلف و درخت علیق آنک موسی پیغامبر علیه السلام از آن نور دید هنوز آنجا بجای است. (مجمل التواریخ و القصص ص 468). یاقوت گوید: طور، در کلام عربی بمعنی کوه است و برخی از اهل لغت گویند، جبل را طور گویند مگر آنکه بر آن درخت رسته باشد و گویند بسبب نام بطوربن اسماعیل مالک آن طور نامیده شده و باء از اول کلمه بعلت سنگینی افتاده است وجمیع بلاد شام را طور خوانند و شواهد آن در کلمه ٔ طرآن گذشت و برخی از دانشمندان گویند که طور، آن کوه مشرف بر نابلس است و بدین سبب سامریان حج ّ آن کنند و یهودیان را در وی اعتقادی عظیم است و پندارند که ابراهیم پیغامبر آنجا بذکر اسماعیل فرمان یافت و ایشان از توراه ذبیح را اسحاق علیه السلام دانند... و آن نزدیک مصر بجایگاهی است بنام مدین. (از معجم البلدان). || و نیز طور، کوهی است که از صالحین خالی نبود و سنگریزه ٔ آن چون شکسته شود صورت درخت علیق برآید و بر آن بود دومین خطاب بموسی علیه السلام هنگام برون آمدن وی از مصر بجانب بنی اسرائیل و بزبان نبط هر کوهی را طور گویند و چون بر آن درخت یا گیاه بود طور سینا خوانند. (معجم البلدان). کوهی است بقدس بطرف راست مسجد و کوهی دیگر است جانب قبله ٔ مسجد و در آنست قبر هارون (ع). (منتهی الارب). رجوع به طور زیتا شود. || و نیز طور کوهی است مشرف بر طبریه ٔاردن و میان آن دو چهار فرسنگ است و بر فراز آن کنشتی است بزرگ و استوار... و الملک المعظم عیسی بن ملک العادل ابی بکربن ایوب قلعه ٔ محکمی آنجا بساخت و مال بسیار بر آن خرج کرد و بغایت استوار گردانید. چون فرنگیان بسال 615 هَ. ق. عزم تسخیر بیت المقدس کردند آن کنیسه نیز ویران گشت و تا بدین روزگار ویرانست. (معجم البلدان). || و نیز طور کوهی است نزدیک شهری مشتمل بر قرای بسیار بهمین نام بمصر جنوبی و کوه فاران نزدیک آن واقع است. (معجم البلدان).

طور. (ع اِ) پیرامون سرای. (منتهی الارب). فنای خانه. (منتخب اللغات). || حد و نهایت چیزی. (منتهی الارب). || کوه. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (دهار).

طور. (اِخ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم. (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161).

طور. [طَ] (ع مص) طوران. نزدیک شدن بچیزی. (منتهی الارب): لا اطور به، ای لا اقربه. (تاج المصادر). || پیرامون چیزی گردیدن. (منتهی الارب). گرد چیزی گردیدن. (منتخب اللغات).

طور. [طَ] (ع اِ) یک بار. ج، اطوار. قال اﷲ تعالی: خلقکم اطواراً، قال الاخفش ای طَوراً نطفهً و طَوراً عَلقهً و طوراً مُضغهً. (منتهی الارب). کرت. بار. || مساوی چیزی.مقابل چیزی. (منتهی الارب). آنچه بر طرف چیزی یا مقابل چیزی باشد. (منتخب اللغات). || حد و قدر و نهایت چیز. گویند: فلان عدا طوره، ای حدّه. (منتهی الارب). عدا طوره، از حد بگذشت. (مهذب الاسماء). مقدار. حد فاصل میان دو چیز. (منتهی الارب). فاصله ٔ میان دو چیز. (منتخب اللغات). || نوع و صنف، گویند: الناس اطواراً؛ ای اصناف مختلفون. (منتهی الارب). حال. گونه. حالت. چگونگی. سان. طرز. روش. نوع. قاعده و قانون. (برهان): بطوری. بطوری که. بدین طور.

طور. (اِخ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی. کوهستانی و سردسیر با 323 تن سکنه. آب آن از قنات و چشمه و محصول آنجا غلات و انگور و میوه جات. شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جاجیم بافی. راه آن مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).


طور سینین

طور سینین. [رِ] (اِخ) رجوع به طور و طور سینا شود.


بی طور

بی طور. [طَ / طُو] (ص مرکب) (از: بی + طور) بدوضع. بی روش. بدسلوک. (ناظم الاطباء). رجوع به طور شود.


نار طور

نار طور. [رِ] (اِخ) آتش طور. آتشی که در کوه طور بر موسی کلیم اﷲ تجلی کرد. رجوع به طور شود:
شد خضر راه بخت تو نخلی که نار طور
شمع ره کلیم شد از شاخ اخضرش.
وحشی.


چراغ طور

چراغ طور. [چ َ / چ ِ غ ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کنایه از تجلی که بر موسی علیه السلام بر کوه طور شده بود. (آنندراج). آتش طور. روشنی که در کوه طور بر موسی نمایان شد. چراغ کلیم. رجوع به چراغ کلیم شود.


لاله ٔ طور

لاله ٔ طور. [ل َ / ل ِ ی ِ] (اِخ) کنایه از آتش طور است. (آنندراج):
اگر چه لاله ٔ طور است روی روشن او
چراغ صبح بود با بیاض گردن او.
صائب (از آنندراج).


نخله ٔ طور

نخله ٔ طور. [ن َ ل َ / ل ِ ی ِ] (اِخ) نخله ٔ کلیم. نخل ایمن. نخل طور. درختی که موسی در وادی مقدس مشتعل دید و از آن نغمه ٔ «انی انا اﷲ» شنید:
کرد تجلی ز غیب بارقه ٔ نخل طور.
سرخعلی شاه (از طرائق الحقایق ج 3ص 9).
ای سرت سرّ انا اﷲ وسنان نخله ٔ طور.
حجهالاسلام تبریزی.
رجوع به نخل طور و نخل ایمن شود.

فرهنگ معین

طور

[معر.] (اِ.) دام.

نوع، صنف، حالت، چگونگی، حد، اندازه. [خوانش: (طَ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

طور

پنجاه‌ودومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۴۹ آیه،
[قدیمی] کوه،

نوع، گونه،
[قدیمی] حالت، چگونگی،
٣. [قدیمی] مرتبه، نوبت،

حل جدول

طور

کوه محل مناجات حضرت موسی

سوره پنجاه و دوم قرآن

کوه محل مناجات حضرت موسی، سوره پنجاه و دوم قرآن

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

طور

سان

فارسی به انگلیسی

طور

Manner, Manners, Way, Wise

فارسی به عربی

طور

نوع

عربی به فارسی

طور

توسعه دادن , ایجاد کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

طور

دام، شبکه، دام ماهیگیری، حد و نهایت چیزی، پیرامون سرای حال، هیئت، حد، اندازه

فرهنگ فارسی آزاد

طور

طُوْر، نام سوره 52 قرآن است که مکیّه می باشد و 49 آیه دارد،

طُوْر، کوه-مساحت خانه یعنی سطح پیرامون ساختمان- طرف و مقابل هرچیز (جمع: اَطْوار)،

طُوْر، نام کوه سینا است که احکام عَشَرَه در آنجا بر حضرت موسی نازل شد،

طَورْ- بار (یکبار)، مرتبه- دفعه- حالت و چگونگی- شکل و هیئت- نوع- صنف- طرز- حدّ- قدر (جمع: اَطْوار)،

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

طور

215

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری