معنی طولانی

لغت نامه دهخدا

طولانی

طولانی. (از ع، ص نسبی) دیر. || دراز. بسیار دراز. طویل. بطول. کثیرالطول:
قلم به ختم سخن لب گزید یعنی بس
که دلنشین نبود گفتگوی طولانی.
درویش واله هروی.

فرهنگ معین

طولانی

دراز، طویل، دیر. [خوانش: [ع - فا.] (ص نسب.)]

فرهنگ عمید

طولانی

دراز: با چنین کوتهی عمر بیان نتوان کرد / قصهٴ طول امل را که سخن طولانی ا‌ست (سلیم: لغت‌نامه: طول ‌امل)،

حل جدول

طولانی

دراز، طویل

مطول

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

مترادف و متضاد زبان فارسی

طولانی

دراز، طویل، دیر، دیرینه، دیرین، مدید، دور، بعید، مسافت‌زیاد، بسیار، زیاد

فارسی به انگلیسی

طولانی‌

Agelong, Endless, Extended, Great, Lengthy, Livelong, Long, Long-Distance, Long-Lasting, Long-Winded, Macro-, Verbose

فرهنگ فارسی هوشیار

طولانی

‎ دیر، دراز دور و دراز رخته (صفت) دراز طویل، دیر. ممتد، دراز

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

طولانی

106

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری