معنی طول دادن

لغت نامه دهخدا

طول دادن

طول دادن. [دَ] (مص مرکب) امرار وقت کردن. به تأخیر انداختن.


طول

طول. (ع ص، اِ) ج ِ اطول و طولی ̍.

طول. (ع مص) دراز شدن. (منتهی الارب) (منتخب اللغات) (زوزنی) (تاج المصادر).

طول. [طَ وَ] (ع اِمص) درازی لفج برین شتر، یا عام است. (منتهی الارب). درازی در لب بالائین شتر. (منتخب اللغات).

طول. [طُ وَ] (ع اِ) عمر. || دیری. || غیبت. || (ص، اِ) ج ِ طولی ̍. (منتهی الارب).
- سبع طول (در قرآن)، هفت سوره ٔ طویل قرآن و آن بقره و آل عمران و نساء و مائده و انعام و اعراف باشد، و در هفتمی خلاف کرده اند، بعضی سوره ٔ یونس گفته اند و بعضی سوره ٔ انفال و براءه را معاً یک سوره شمرده و جزء سبع طول نهاده اند. رجوع به سبع طوال شود.
- || سبع طُوَل (در شعر)، معلقه ٔ امروءالقیس و زهیر و عمرو و لبید و طَرَفه و حارث و عنتره.

طول. (ع اِمص، اِ) عمر. || غیبت. || درنگی. (منتهی الارب). طُوَل. رجوع به طُوَل شود. طیل. (منتهی الارب). || پهلوی مربع. (التفهیم ص 25). || درازی. (مهذب الاسماء). درازنا. بالا. بلندی. امتداد. استطاله. خلاف عرض. خلاف قصر. نقیض قصر. یکی ازسه بعد جسم که از دوی دیگر درازتر است. درازا: و عادت مردمان چنان رفته است که درازترین بعدی را طول نام کنند، ای درازا. (التفهیم). اسکندر مردی بوده است با طول و عرض و بانگ و برق و صاعقه چنانکه در بهار و تابستان ابر باشد. (تاریخ بیهقی ص 91).
گر طول وعرض همت او داردی سپهر
خورشید کی رسیدی هرگز بباختر.
مسعودسعد.
مگر از طول ایام و امتداد مقام به ستوه آیند و از آن مقاتلت و منازلت روی بتابند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 350).
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: طول بر معانی چندی اطلاق شود: نخست، امتداد واحدبطور مطلق یعنی بی آنکه با آن قیدی در نظر گرفته شود، و به این معنی گویند هر خطی فی نفسه طویل است یعنی آن خط فی نفسه بعد واحد و امتداد واحدی است. دوم، امتداد مفروض اول و آن یکی از ابعاد سه گانه ٔ جسمی است ودر مقابل آن عرض است که امتداد مفروض دوم است و عمق آن است که امتداد مفروض سوم باشد چنانکه در جسم مربع چنین است. سوم، از دو امتداد متقاطع در سطح آنچه طویل تر است طول باشد و این مفهوم میان جمهور علما مشهور است، و بدین معنی گویند: سطح چیزی است که دارای طول و عرض باشد. چهارم، امتدادی که از سر انسان به قدم او منتهی شود و امتدادی که از رأس چهارپایان به مؤخر آنها برسد چنانکه عرض را به امتدادی گویند که از یمین انسان یا چهارپایان به شمال آنها برسد و عمق را بر امتدادی اطلاق کنند که از سینه ٔ انسان به پشت او و از سینه ٔ چهارپایان به زمین برسد. در شرح مواقف در مباحث «کم » چنین است، و در شرح طوالع آمده است که: بعدی که از سر انسان بقدم او برسد طول انسان است وبعدی که از پشت چهارپایان به اسفل آنها برسد طول آنها باشد و بعدی را که از سمت راست انسان به سمت چپ او برسد عرض انسان خوانند و بعدی را که از سر حیوان به دم او منتهی گردد عرض آن خوانند.

طول. [طُوْ وَ] (ع اِ) مرغی است. (مهذب الاسماء). مرغیست آبی درازپا. (منتهی الارب) (منتخب اللغات). اسم طائری است پاهای آن طولانی. (فهرست مخزن الادویه). درازپا (از مرغان).

فارسی به انگلیسی

فرهنگ معین

طول دادن

(دَ) [ع - فا.] (مص ل.) به تأخیر انداختن، به درازا کشاندن.

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

طول دادن

طولانی کردن، دیر کردن

فرهنگ فارسی هوشیار

طول دادن

امرار وقت کردن، بتاخیر انداختن

فارسی به عربی

طول

احداثی، طول

عربی به فارسی

طول

درازا , طول , قد , درجه , مدت

فرهنگ عمید

طول

[مقابلِ کوتاهی] درازی،
[مقابلِ عَرض] درازا،
(اسم مصدر) دراز شدن،
(ریاضی) هر‌یک از دو ضلع بزرگ‌تر مستطیل،
امتداد: در تمام طول خیابان، قدم‌به‌قدم گُل گذاشته‌ بودند،
(اسم مصدر) طولانی شدن،
مدت: در طول این چند سال، پدرت خیلی شکسته شده است،
* طول جغرافیایی: (جغرافیا) فاصلۀ زاویه‌ای بین نصف‌النهار هر نقطه از نصف‌النهار مبدٲ (معمولاً گرینویچ)،
* طول دادن: (مصدر متعدی) به تٲخیر انداختن،
* طول کشیدن: (مصدر لازم) به درازا کشیدن، ادامه یافتن،
* طول موج: (فیزیک) فاصلۀ مابین ماکزیمم‌های دوموج متوالی، مقدار مسافتی که حرکت ارتعاشی در زمان تناوب خود می‌پیماید،

فرهنگ فارسی آزاد

طول

طُوْل، (طالَ-یَطُوْلُ) دراز بودن یا دراز شدن- فزونی گرفتن- نیکی و احسان کردن و مُتَنَعِّم ساختن دیگری- طول کشیدن،

معادل ابجد

طول دادن

104

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری