معنی طیلسان

تعبیر خواب

طیلسان

: دیدن طیلسان، دلیل جاه و بزرگی است. اگر بیند که طیلسان پاکیزه داشت، دلیل است که با خلق سخاوت کند. - محمد بن سیرین

اگر بیند که طیلسان او بسوخت، دلیل که از او عزیزی بمیرد. اگر بیند که طیلسان او جون طیلسان پادشاه شد، دلیل مصیبت بود. - اب‍راه‍ی‍م‌ ب‍ن‌ ع‍ب‍دال‍ل‍ه‌ ک‍رم‍ان‍ی

دیدن طیلسان به خواب، دلیل امانت است و قوت دین. اگر بیند که طیلسان پاکیزه داشت، دلیل که دیدنش قوت بود و توفیق یابد در امانت گذاردن. اگر طیلسان چرکین بیند، تاویل به خلاف این است و دیدن طیلسان، دلیل فرزند است. اگر طیلسان خود را سفید بیند، دلیل بر فرزند مصلح کند. اگر سرخ بیند، دلیل که فرزندش معاشر بود. اگر سیاه بود و بیننده عالم است، فرزند او قاضی یا خطیب گردد. - حضرت دانیال

دیدن طیلسان در خواب بر ده وجه است. اول: عز و مرتبه. دوم: جاه و منزلت. سوم: ولایت. چهارم: فرزند. پنجم: دولت. ششم: بزرگی. هفتم: مال. هشتم: علم. نهم: دین. دهم: شمشیر - امام جعفر صادق علیه السلام

فرهنگ عمید

طیلسان

نوعی جامۀ کلاهدار گشاد، بلند، و شبیه شنل که خواص، مشایخ، یا زردشتیان بر دوش می‌انداختند، ردا،
* طیلسانِ مطرا: [قدیمی، مجاز] شب، تاریکی شب:.مستان صبح چهره مطرا به می کنند / کاین پیر طیلسان مطرا برافکنند (خاقانی: ۱۳۳)،
* طیلسانِ مزعفر: [قدیمی، مجاز] شعاع آفتاب: تا زمین بر کَتِف ز خلعت روز / طیلسان مزعفر اندازد (خاقانی: ۱۲۶)،

لغت نامه دهخدا

طیلسان

طیلسان. [طَ ل َ] (معرب، اِ) بفتح طاء و تثلیث لام، از قول عیاض و غیر او، چادر. معرب است، اصله تالشان. (منتهی الارب) (المغرب للمطرزی). اعجمی معرب و الجمع طیالسه بالهاء و قد تکلمت به العرب. (المعرب جوالیقی). و در تهذیب و نیز ارموی معرب تالشان با شین ضبط کرده اند ولی اصمعی معرب از تالسان با سین مهمله دانسته و ممکن است منسوب به تالش باشد. || و یقال فی الشتم «یا ابن الطیلسان »؛ یعنی تو عجمی هستی. ج، طیالسه. (منتهی الارب). و الهاء فی الطیالسه للعجمه فلو رخمت هذا فی النداء لم یجز لانه لیس فی کلامهم فیعل الا معتلاً کسید و میت. || نوعی از رداء فوطه که عربان و خطیبان و قاضیان بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج). چادر قاضی. (دهار). فَرَجی ِ بی آستین. چادر یا ردائی که مردم تالش پوشند از پشم درشت. بت طیلسان خز و صوف و مانند آن. (منتهی الارب). سدوس طیلسان. (منتهی الارب: الطاق، طیلسان. (دهار): بجان من که برخیزی و این جامه ٔ من بپوشی و طیلسان من اندر سر کشی. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). و از نواحی ری طیلسانهای پشمین نیکو خیزد. (حدود العالم).
ابر آمد از بیابان چون طیلسان رهبان
برق از میانْش تابان چون بسدین چلیپا.
کسائی.
ابر آمد بر شاخ و بر درخت
گسترد رداهای طیلسان.
ابوالعباس عباسی.
درخت سیب را گوئی ز دیبا طیلسانستی
جهان گوئی همه پُروشّی و پُرپَرنیانستی.
فرخی.
من [احمدبن ابی دؤاد] اسب تاختن گرفتم چنانکه ندانستم که بر زمینم یا در آسمان، طیلسان از من جدا شده و من آگاه نه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 171).
نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت.
ناصرخسرو.
زآنکه نجوئی همی ز علم و ز دین بل
در طلب اسب و طیلسان وردائی.
ناصرخسرو.
بر این بلند منبر با بانگ قال و قیل
ازبهر طیلسان وْعِمامه وْ ردا شده ست.
ناصرخسرو.
به اسب و جامه ٔ نیکو چرا شدی مشغول
سخنْت نیکو باید نه طیلسان و ردی.
ناصرخسرو.
وَاکنون چوبلبل است خطیب العجب مرا
گلبن ز گل همی همه شب طیلسان کند.
مسعودسعد.
طیلسان و ردا کمال بود
کیسه و صره اصل مال بود.
سنائی (در تعبیر رؤیا).
طیلسان موسی و نعلین هارونت چه سود
چون بزیر یک ردا فرعون داری صدهزار.
سنائی.
کند بساط سخن طی بسان اهل هنر
چنو بگسترد از فضل طیلسان سخن.
سوزنی.
گر خضر گردم بر آن غمرالردا
هم ردا هم طیلسان خواهم فشاند.
خاقانی.
این چو مگس خونخور ودستاردار
وآن چون خره سرزن و باطیلسان.
خاقانی.
بدل سازم به زنار و به برنس
ردا و طیلسان چون پور سقا.
خاقانی.
وی مشتری ردا بنه از سر که طیلسان
درگردن محمد یحیی طناب شد.
خاقانی.
در گوش گوشوار سمعنا کشد عراق
بر دوش طیلسان اطعنا برافکند.
خاقانی.
بر قدحهای آسمان زنار
مشتری طیلسان دراندازد.
خاقانی.
گر شیردلتر از تو شناسیم هیچ مرد
مندیل حیض سگ صفتان طیلسان ماست.
خاقانی.
سبحه داران از پس سبوح گفتن در صبوح
بر سر زنار ساغر طیلسان افشانده اند.
خاقانی.
مستان صبح چهره مطرا به می کنند
کاین پیر طیلسان مطرا برافکند.
خاقانی.
ازو خلعت تربیت تا نبودش
نشد طیلسان دار برجیس خاطب.
نظام قاری (دیوان البسه).
قضا را سجاده مگر با ردا
دگر خرقه و طیلسان و عصا.
نظام قاری (دیوان البسه).
به طیلسان چه کند فخر مشتری کاو را
سپهر کرده به سجاده داریش مأمور.
نظام قاری (دیوان البسه).
که ردای دعای استسقاست
میکنندش به طیلسان احبار.
نظام قاری (دیوان البسه).
و رجوع به ص 166 ج 2 فرهنگ شعوری شود.

طیلسان. [طَ ل َ] (اِخ) اقلیمی است وسیع در نواحی دیلم. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به «طالش » شود. اقلیمی است پهناور دارای شهرستان بسیار از نواحی دیلم یا خزر که ولیدبن عقبه آن را بسال 35 هجری بگشود. (معجم البلدان). ولایت طالش در دیلمستان. معرب طالشان و نام طایفه ای از دیلم. و رجوع به ص 128 ج 1 البیان و التبیین چ مطبعه الرحمانیه بمصر و تصحیح «حسن سندوبی » شود.


طیلسان مزعفر

طیلسان مزعفر. [طَ/ طِ ل َ ن ِ م ُ زَ ف َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) کنایه از شعاع آفتاب است. (برهان) (آنندراج):
تا زمین بر کتف ز خلعت روز
طیلسان مُزَعْفَر اندازد.
خاقانی.


اهل طیلسان

اهل طیلسان. [اَ ل ِ طَ / طِ ل َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) طیلسان پوش. عالم دین:
وز مال شاه و میر چو نومید شد دلم
زی اهل طیلسان و عمامه و ردا شدم.
ناصرخسرو.

فرهنگ فارسی هوشیار

طیلسان

جامه گشاد و بلندی که بر روی دوش می اندازند


طیلسان دار

(صفت) آن که طیلسان پوشیده، پیر مرشد.

فرهنگ معین

طیلسان

(طِ لِ) [معر.] (اِ.) ردا، جامه بلند و گشاد.

حل جدول

طیلسان

ردا و شنل

مترادف و متضاد زبان فارسی

طیلسان

دستار، ردا، فوطه

فرهنگ فارسی آزاد

طیلسان

طَِیْلَسان، (به تثلیث ط) ایضاً طَیْلَس جامه گشاد و بلند و سبزی است که مثل رداء بعضی از مَشایِخ و قُضاه و خُطَباء و رؤساء بدوش میاندازند. (جمع:طَیالِس-طَیالِسَه)،

معادل ابجد

طیلسان

160

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری