معنی ظالم
لغت نامه دهخدا
ظالم. [ل ِ] (اِخ) ابن محمد رحمه اﷲ. یکی از بزرگان مشایخ. نام او عبداﷲ لیکن [نام] خود را ظالم کرده بود، گفتی هرگز از من بندگی حق نیاید پس من ظالم باشم. و وی از اصحاب ابوجعفر حداد بود، و او گفته است: هرکه خواهد که راه وی گشاده شود سه کار را ملازمت باید کرد: آرام گرفتن با ذکر حق و از خلق گریختن و کم خوردن. رجوع به نفحات الانس جامی چ هند ص 40 شود.
ظالم. [ل ِ] (ع ص) نعت فاعلی از ظلم. کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد. بیداد. بیدادگر. ستمگر. ستمکار. جافی. جابر. متعدی. مردم آزار. جفاکار. غاشم. غشوم. قاسط. ظلم کننده:
هیچ نیاید که رنج بیند یک روز
ظالم در روزگار خویش و نه غافل.
ناصرخسرو.
با آنچه ملک عادل انوشیروان کسری بن قباد را سعادت ذات... و قمع ظالمان... حاصل است... می بینم که کارهای زمانه میل به ادبار دارد. (کلیله و دمنه). اقوال پسندیده مدروس گشته... و مظلوم محق ذلیل و ظالم مبطل عزیز. (کلیله و دمنه). زن گفت ای ظالم متهور برخیز. (کلیله و دمنه).
سخن که جز به مدیح تونظم داده شود
سخنسرای بود ظالم و سخن مظلوم.
سوزنی.
ظالم که کباب از دل درویش خورد
چون درنگری ز پهلوی خویش خورد.
محیی الدین یحیی.
- ظالم دست کوتاه، تعبیری است مثلی، آنکه با وجودضعیف بودن ستمکار یا مایل به ستم کردن است.
|| نعت از ظَلم. درخشان. آبدار (دندان). || کسی که شیر را قبل از گرفتن سرشیر بنوشد. ج، ظالمون، ظالمین، ظُلَّم، ظَلَمه. || (اِ) نوعی از گیاه که شاخ تر و نرم دارد. عشبی است که آن را شاخهای طولانی باشد. || صوف را نیز گویند.
ظالم. [ل ِ] (اِخ) جدّ ابن میاده ابوشرحبیل رماح بن ابرد از شعراء مخضرمی است. رجوع به الموشح مرزبانی ص 108 شود.
ظالم. [ل ِ] (اِخ) ابن دُنیر. نام پدر ماریه مادر عبداﷲ و مجاشع و سدوس پسران دارم بن مالک بن حنظله است.
ظالم. [ل ِ] (اِخ) ابن سراق یا مراق یا سارق بن ابی صفره، یا مراق بن صبح کندی بالولاء، مکنی به ابی صفره. یکی از تابعین که مهالبه به وی منسوبند. رجوع به تاج العروس ومنتهی الارب (ماده ٔ ص ف ر) و ترجمه ٔ قاموس ترکی شود.
ظالم. [ل ِ] (اِخ) ابن مکتوم کلابی انباری، مکنی به ابوزکریا. ابوالقاسم بن الثلاج حدیث کرد از احمدبن محمدبن مسروق الطوسی و او از ظالم بن مکتوم که وی مردی حداد بوده و در انبار سماع حدیث کرده است. رجوع به تاریخ بغداد چ مصر ج 9 ص 369 شود.
فرهنگ معین
(لِ) [ع.] (اِفا.) ستمکار، کسی که ظلم می کند.
فرهنگ عمید
ظلمکننده، ستمکار، ستمگر، مردمآزار، جفاکار،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
ستمگر، بیدادگر، جفاکار
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیدادگر، بیرحم، جابر، جبار، جفاپیشه، جفاکار، ستمکار، ستمگر، سختدل، سرپنجه، سفاک، شریر، شقی، متعدی، مردمآزار،
(متضاد) دادگر
فارسی به انگلیسی
Barbarian, Atrociousness, Barbaric, Barbarous, Cruel, Fell, Ferocious, Heavy-Handed, Inclemency, Inclement, Inhuman, Iniquitous, Merciless, Oppressive, Pitiless, Remorseless, Savage, Truculent, Tyrannical, Tyrant, Unfeeling, Unmerciful, Unsparing
فارسی به ترکی
zalim
فارسی به عربی
شنیع، قاسی، متجهم
عربی به فارسی
خلا ف موازین انصاف , غیر منصفانه , غیر عادلا نه , بی عدالت , بی انصاف , ناروا , ناصحیح , ستمگر
فرهنگ فارسی هوشیار
کسی که چیزی را در غیر موضع خود نهد، جابر، ستمگر، متعدی، جفاکار، ظلم کننده
فارسی به ایتالیایی
tiranno
معادل ابجد
971