معنی ظرف

لغت نامه دهخدا

ظرف

ظرف. [ظَ] (ع اِ) جای چیزی. آنچه در آن چیزی نهند. آوند. باردان. (مهذب الاسماء). حیّز. خنور. اِناء. وِعاء. ج، ظروف: در وقت گویائی من به این سوگند یا ملک من شود در بازمانده ٔ عمرم از زر یا رزق یا جوهر یا ظرف یا پوشیدنی یا فرش. (تاریخ بیهقی).
بنده کی گردد آنکه باشد حُر
نتوان کرد ظرف پُر را پُر.
سنائی.
معانی هرگز اندر حرف ناید
که بحر قلزم اندر ظرف ناید.
شبستری.
- ظرف دررفته، خالص. که وزن ظرف آن موضوع شده باشد، چنانکه چون چیزی را وزن کنند و وزن مظروف را از وزن ظرف جدا سازند گویند وزن آن، ظرف دررفته فلان مقدار است.
- ظرف زمان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی کند.
- ظرف مکان، اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی کند.
|| (اِمص) زیرکی. کیاست. || نقی الظرف، امین راست باز نه خائن دغل باز. || رأیته بظرفه، ای بنفسه. || ماهر گردیدن. || در محاوره ٔ فارسی زبانان مجازاً به معنی حوصله است، چنانکه شخص کم حوصله را کم ظرف و تنگ ظرف گویند. و ظرف در این شعر ملا وحشی نیز از همان قبیل است:
این ظرف بین که تشنه لبان را به قطره ای
صد احتیاج هست و تمنا نمی کنند.
(از آنندراج).
|| ظرف و ظرافت در زبان باشد و گیرندگی در دو چشم و ملاحت در دهان و نیکوئی در بینی یا خوبروئی و خوش هیئتی: وجه ظریف. هیئهٌ ظریفه. یا ظرف در روی و زبان است. و ظرف در زبان، بلاغت و حسن عبارت است و در روی، خوبی و نیکوئی و یا ظرف بزاعت و ذکاء قلب و یا ظرف حذق است وبه ظرف و ظرافت جز جوانان سبکروح را از مرد و زن صفت نکنند و راغب گوید ظرف حالتی است جامع عموم فضائل نفسانیه و بدنیه و خارجیه و از این رو صاحب علم و شجاعت و نیکو لباس و ریاش. || (اِ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: ظرف، بالفتح و سکون الراء عنداهل العربیه یطلق علی معان منها اسم ما یصح ان یقعفیه فعل زماناً کان أو مکاناً و الاول ظرف زمان کالیوم و الدهر و الثانی ظرف مکان کالیمین و الشمال. و فی الهدایه حاشیه الکافیه: ظرف الزمان ما یصلح جواباً لمتی. و ظرف المکان ما یصلح جواباً لأین - انتهی. أی ّ اسم ما یصلح الخ، یقال له اسم الظرف ایضاً. قال فی التوضیح من اسماء الظروف مع - انتهی. و من اقسام اسماء الظروف اسماء الزمان و المکان و هی الاسماء الموضوعه للزمان و المکان و باعتبار وقوع الفعل فیهما مطلقاً، أی من غیر تقیید بشخص أو زمان أو مکان فاذا قلت مخرج فمعناه موضع الخروج المطلق أو زمان الخروج المطلق و لم یعملوها فی مفعول و لا ظرف فلایقولون مقتل زیداً و لا مخرج الیوم لئلایخرج من الاطلاق الی التقیید. کذا فی جاربردی شرح الشافیه. و الفرق بین اسم الزمان و المکان و بین الوصف المشتق یجی ٔ فی فصل الفاء من باب الواو. و الاحسن هو ما قال فی اصول الاکبری من ان اسم الظرف ما یبنی من فعل لیدل علی مکانه أو زمانه و وزنه فی الثلاثی مفعل بفتح العین أو کسرها، ومفعله بفتح المیم و العین، کمأسده، و فعال بالکسر و فی غیر الثلاثی المجرد یکون علی وزن اسم مفعوله - انتهی. فعلم من هذا ان اسم الظرف یقال علی معنیین احدهما اعم و الثانی اخص. و بالمعنی الاعم یکون لفظ مع وعند و الیمین و الیوم و نحوها من اسماء الظروف و بالمعنی الاخص لایکون منها. ثم الظرف سواء کان ظرف زمان أو مکان علی نوعین، مبهم و موقت و یسمی محدوداً ایضاً. و اتفق القوم علی ان المبهم من الزمان ما لم یعتبر له حد و لا نهایه کالحین. و المحدود منه ما اعتبر فیه ذلک کالیوم و الشهر. و اما المبهم و المحدود من المکان فقد اختلف فی تفسیرهما فقال اکثر المتقدمین ان المبهم من المکان هو الجهات الست ّ. و هی أمام و خلف و یمین و شمال و فوق و تحت. و المحدود منه بخلافه. ای ما سوی تلک الجهات و یرد علیه عند و لدی و لفظ مکان و ما بمعناه من ذوات المیم و ما بعد دخلت و المقادیر الممسوحه کالفرسخ و المیل. فانها تکون منصوبه بتقدیر فی و لا تکون المحدودات منصوبه بتقدیر فی. فینبغی ان تکون مبهمات مع انه لایصدق حد المبهم علیها. و اجیب بانها محموله علی الجهات الست ّ لمشابهتها ایاها. اما فی الابهام کعند و لدی و دون و سوی و اما فی کثرهالاستعمال کلفظ مکان و ما بعد دخلت و اما فی الانتقال کالمقادیر الممسوحه فان تعین ابتداء الفرسخ مثلاً لایختص مکاناً دون مکان بل یتحول ابتداء کتحول الخلف قداماً و الیمین شمالاً. فان قلت المکان المبهم کاسمه یتناول کل مکان لیس له حد یحصره فما بال المتقدمین فسروه بالجهات الست ّ التی هی بعض الامکنه المبهمه ثم احتاجوا الی حمل غیرها علیها. قلت کأنهم جعلوا الجهات الست ّ اصلاً لتوغّلها فی الابهام لایحاذیها غیرها فیه، حتی انها لاتتعرف بالاضافه الی المعرفه و قیل المبهم هو النکره و المحدود بخلافه. و یرد علی هذا التفسیر خلفک و امامک فانهما من المبهمات و ایضاً لا خلاف فی انتصابهما علی الظرفیه بتقدیر فی. مع انه لایصدق حد المبهم علیهما. و اجیب بان ّ الجهات لاتتعرف بالاضافه فلایخرج عن تفسیر المبهم بالنکره خلفک و امامک و نحوهما وقیل المبهم هو غیر المحصور و المحدود هو المحصور. ویرد علیه نحو فرسخ فانه من المبهمات لانتصابه علی الظرفیه بل یقال ان المکان الذی ینصب بتقدیر فی نوعان المبهم و المحدود الذی یتبدل ابتدائه و انتهائه لمشابهتهما الزمان الذی هو مدلول الفعل و وجه المشابهه التغیر و التبدل فی نوعی المکان کما فی الازمنه الثلاثهفخروج المحدود کالفرسخ من تفسیر المبهم لایضره. و قال ابن الحاجب و صاحب اللباب: المبهم ما ثبت له اسم بسبب امر خارج عن مسماه. فالفرسخ داخل فیه. لان المکان لم یصر فرسخاً بذاته بل بالقیاس المساحی الذی هو خارج عن مسماه و کذا الجهات. فانها تطلق علی هذه الامکنه باعتبار ما یضاف الیه لا بذاته. و الموقت ما له اسم باعتبار ما دخل فی مسماه کاعلام المواضع نحو البلد و السوق و الدار. فانها اسماء لتلک المواضع باعتبار اشیاء داخله فیها کدور فی البلد و البیت فی الدّار ثُم هذا التفسیر یشتمل نحو جوف البیت و خارج الدار و داخلها و نحو المغرب و المقتل و المأکل و المشرب مع انها لاتنتصب بالظرفیه. فلایقال زید خارج الدار و جوف البیت بل فی خارجها و فی جوفه. و کذا لایقال قمت مضرب زید و مقتله. و ایضاً یشکل بانهم صرّحوا ان الدار اسم للعرصه دون البناء، حتی لو حلف لایدخل هذه الدار، فدخل فیها بعدما صارت صحراء یحنث. فلاتکون البیوت التی استحقت اسم الدار ابتداء باعتبارها داخله فی مسماه. ثُم کل من المبهم و الموقت، اما مستعمل اسماً بان یقع مرفوعاً و منصوباً علی غیر الظرفیه و مجروراً و ظرفاً بان یقع منصوباً علی الظرفیه و یسمی حینئذ منصرفاً. و هو ما جاز اَن تعقب علیه العوامل کالیوم و الحین، یقال هذا حین و رأیت حیناً و عجبت من حین. أو مستعمل ظرفاً لا غیر و یسمی غیرمنصرف و هو ما لزم فیه النصب بتقدیر فی، مثل سوی و کل من الصنفین یجوز ان یکون منصرفاً و غیرمنصرف. هذا کله خلاصه ما فی شروح الکافیه و العباب. و منها المفعول فیه. قال فی الضوء: المفعول فیه یسمی ظرفاً - انتهی. و هذا المعنی اخص من الاول مطلقاً کما لایخفی. و منها المفعول به بواسطه حرف الجر. قال فی العباب: المفعول به الذی بواسطه حرف الجر فی اصطلاحهم یسمی ظرفاً ایضاً. ثم الظرف سواء کان مفعولاً فیه أو مفعولاً به بواسطه حرف الجر قسمان: لغو و مستقر. فاللغو ما کان عامله شیئاً خارجاً عن مفهوم الظرف، أی لیس الظرف بمتضمن له، سواء کان ذلک الشی ٔ فعلاً أو معناه و سواء کان مذکوراً نحو مررت بزید أو مقدراً نحو من لک أی من یضمن لک. و انما سمی به لأنّه زائد غیر محتاج الیه. و المستقر ما کان عامله بمعنی الاستقرار و الحصول و نحوهما من الافعال العامه، کالثبوت و الوجود مقدراً غیر مذکور، نحو زید فی الدار. و انما سمی به لان الفعل و هو استقر أو معناه مقدر قبله نحو کان زید فی الدار أو استقر فی الدار. فالظرف مستقر فیه بحذف عامل الظرف و سد الظرف مسده. و استتر الضمیر فیه. و قیل لابد فی المستقر من ثلاثه امور. الاول کون المتعلق متضمناً فیه. فخرج بهذا نحو مررت بزید، لان المرور لیس متضمناً فی الجار بل هو امر خارج. و الثانی ان یکون المتعلق من الافعال العامه. فخرج زید فی الدار، اذا قدر متعلقه خاصاً. و الثالث ان یکون المتعلق غیر مذکور. فخرج زید حاصل فی الدار. و قال ابن جنی: یجوز اظهار عامله و لا حجه له. و اما قوله تعالی: فلما رآه مستقراً عنده، فلیس مستقراً فی هذا القول بمعنی کائناً حتی یکون حجه له. و هذا هو المشهور فیمابین النحاه. و ذکر السید السند فی حواشی الکشاف: ان المستقر ما کان متعلقه مقدراً سواء کان عاماً نحو زید فی الدار أی حاصل فیها أو خاصاً نحو زید فی البصره أی مقیم فیها. و اللغو ما یقابله - انتهی. اعلم ان المشهور فی تقدیر عامل الظرف الفعل أو الاسم المنکر. و قد یقدر عامله اسماً معرفاً بسبب ما، ککونه صفه معرفه. و علی هذا قیل قولهم: الفصاحه فی المفرد بمعنی الفصاحه الکائنه فی المفرد کما فی حواشی المطول. الظرف عند الاصولیین ما کان محلاً لشی ٔ و فضل علی ذلک الشی ٔ کالوقت للصلوه فان ساواه سمی معیاراً لا ظرفاً کوقت الصوم فانه الذی یستقر فیه. و لایفضل عنه فیتقدر به فیطول بطوله و یقصر بقصره. هکذا یستفاد من التلویح و حواشی المنار. و فی کلیات ابی البقاء: الظرف الزمانی نحوامس و الاَّن و متی و ایان و قط المشدده و اذا و اذ المقتضیه جواباً. و الظرف المکانی، نحو لدن و حیث و أین و هنا و ثمه و اذا المستعمله بمعنی ثمه. و المشترک نحو قبل و بعد و اذا قصد فی باء المصاحبه مجرد کون معمول الفعل مصاحباً للمجرور زمان تعلق ذلک الفعل به من غیر قصد مشارکتها فی الفعل، فمستقر فی موضع الحال. سمی مستقراً لتعلقه بفعل الاستقرار و هو مستقر فیه حذف للاختصار و اذا قصد کونه مصاحباً له فی تعلق الفعل فلغو. ففی قوله اشتر الفرس بسرجه علی الاول، السرج غیر مشتری و لکن الفرس کان مصاحباً للسرج حال الشراء و التقدیر اشتر الفرس مصاحباً للسرج. و علی الثانی کان السرج مشتری و المعنی اشترهما معاً. و الظرف المستقر اذا وقع بعد المعرفه یکون حالاً، نحو مررت بزید فی الدار، أی کائناً فی الدار و یقع صله نحو: و له من فی السموات و الارض و من عنده لایستکبرون. و خبراً نحو فی الدار زید ام عندک. و بعداً لقسم بغیر الباء نحو و اللیل اذا یغشی. و یکون متعلقه مذکوراً بعده علی شریطه التفسیر، نحو: یوم الجمعه صمت. و یشترطفی الظرف المستقر ان یکون المتعلق متضمناً فیه. و ان یکون من الافعال العامه. و ان یکون مقدراً غیر مذکور. و اذا لم توجد هذه الشروط فالظرف لغو. و قال بعضهم ما له حظ من الاعراب و لایتم الکلام بدونه، بل هو جزء الکلام فهو مستقر و لیس اللغو کذلک لأنّه متعلق لعامله المذکور و الاعراب لذلک العامل و یتم الکلام بدونه، و حق اللغو التأخیر لکونه فضله و حق المستقر التقدیم لکونه عمده و محتاجاً الیه. و مما ینبغی ان ینبه علیه هو ان ّ مثل کان أو کائن المقدر فی الظروف المستقره لیس من الافعال الناقصه بل من التامه، بمعنی ثبت و حصل أو ثابت و حاصل و الظرف بالنسبه الیه لغو. و الا لکان الظرف فی موقع الخبر له، فیکون بالنسبه الیه مستقراً لا لغواً، لان اللغو لایقع موقع متعلقه فی وقوعه خبراً، فیلزم ان یقدر کان او کائن آخر - انتهی.

ظرف. [ظُ رُ] (ع ص، اِ) ج ِ ظریف.

فرهنگ معین

ظرف

آوند، هر آن چه که در آن چیزی بگذارند، جمع ظروف، فاصله زمانی. [خوانش: (ظَ فَ) [ع. ظرافه]]

فرهنگ عمید

ظرف

وسیله‌ای مقعر و فرورفته که برای پختن و خوردن غذا و نگهداری برخی چیزها کاربرد دارد، مانند بشقاب، لیوان، قابلمه، و ماهی‌تابه،
* ظرف زمان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر زمان وقوع چیزی می‌کند، اسم زمان،
* ظرف مکان: (ادبی) در دستور زبان، اسمی که دلالت بر مکان وقوع و استقرار چیزی می‌کند، اسم مکان،
* ظرف لعاب‌دار: ظرفی که آن را لعاب داده باشند،

حل جدول

ظرف

آوند

وعا

آنا، آوند

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

ظرف

آوند

مترادف و متضاد زبان فارسی

ظرف

کاسه، آوند، بشقاب، درخلال، درطی

فارسی به انگلیسی

ظرف‌

Barrel, Bath, Container, Matter, Receptacle, Utensil, Vessel

فارسی به ترکی

ظرف

kap, kılıf

فارسی به عربی

ظرف

زهریه، سفینه، صحن، ظرف، هاویه، یستطیع

عربی به فارسی

ظرف

قید , ظرف , معین فعل , قیدی , عبارت قیدی , ظرفی , چگونگی , شرح , تفصیل , رویداد , امر , پیشامد , شرایط محیط , اهمیت , پیچیدن , پوشاندن , درلفاف گذاشتن , فراگرفتن , دورچیزی راگرفتن , احاطه کردن , پاکت , پوشش , لفاف , جام , حلقه ء گلبرگ

فرهنگ فارسی هوشیار

ظرف

جای چیزی، باردان، آنچه در آن چیزی نهند

فارسی به ایتالیایی

ظرف

recipiente

scodella

واژه پیشنهادی

ظرف

گنجانه

معادل ابجد

ظرف

1180

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری