معنی ظلمانی
لغت نامه دهخدا
ظلمانی. [ظُ] (ع ص) تار. تاری. تاریک. مُظلم. مُظلمه. تیره:
همه درذات انسان هست حاصل
گِلش ظلمانی و نورانیش دل.
ناصرخسرو.
صبح جهان افروز... کله ٔ ظلمانی از پیش برداشت. (کلیله و دمنه). آن روز جوانان لشکر چالش میکردند تا بساط ظلمانی شب گسترده شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). اگر آفتاب وار چراغی در خانه ٔ ظلمانی محنتم داری چون آفتاب به مشعله داری درگهت بازایستم. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). || اجود انواع زمرّد است و آن مشبعالخضره است. (بیرونی). ظلمانی زمردی است که برخلاف صیقلی بود و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نعومت و عدم مصابرت بر نار از جمله ٔ صفات و علامات آن است. (جواهرنامه).
فرهنگ معین
(ظُ) [ع.] (ص نسب.) تیره، تاریک.
فرهنگ عمید
بسیارتاریک،
(اسم) [قدیمی] نوعی زمرد گران قیمت به رنگ سبز تیره،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
تار، تاریک، تیره، سیاه، قیرگون، مظلم،
(متضاد) روشن
فارسی به انگلیسی
Black, Pitch-Dark
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) تاریک تار تیره، بهترین نوع زمرد و آن سبز سیر است و خفت وزن و سرعت انکسار و شدت نمومت و عدم مصابرت بر آتش از صفات اوست. در پیوند با ظلم است برابر با تاریک شدن ظلمانی ظلمانی تار آزاغ تارون دخش بخواه آنچه خواهی و دیگر ببخش مکن بر دل ما چنین روز دخش (فردوسی)
معادل ابجد
1031