معنی عادل
لغت نامه دهخدا
عادل. [دِ] (اِخ) لقب انوشروان است:
همی نازد بعهد میر مسعود
چو پیغمبربه نوشروان عادل.
منوچهری.
به آنچه ملک عادل انوشروان کسری بن قباد سعادت ذات... (کلیله و دمنه).
عادل. [دِ] (اِخ) نامی از نامهای خدا.
عادل. [دِ] (ع ص) داددهنده. ج، عدول. (منتهی الارب) (آنندراج). مقابل فاسق. || مشرک که غیر حق تعالی را به حق برابر و شریک سازد. (مهذب الاسماء). و منه قول امراءه للحجاج انک لقاسط عادل، أی مشرک. (اقرب الموارد). || راست. درست. مستقیم، میزان عادل یعنی ترازوئی راست، مقابل میزان مایل. (مهذب الاسماء).
عادل. [دِ] (اِخ) ابن علی بن عادل حافظ معلم. از شعرای سده ٔ دهم. کتاب «ترجمان » علامه ٔ جرجانی را به ترتیب حروف هجا مرتب کرده است. رجوع شود به الذریعه ج 9 ص 663.
فرهنگ عمید
آنکه رفتارش توٲم با عدل و داد است، دادگر،
فرهنگ واژههای فارسی سره
دادگر، دادگستر
فارسی به انگلیسی
Just
فارسی به ترکی
adaletli, âdil
فارسی به آلمانی
Eben, Genau richtig etwa, Genauso, Gerade
حل جدول
کلمات بیگانه به فارسی
دادگستر - دادگر
فرهنگ فارسی هوشیار
دادگر، داد دهنده
فارسی به ایتالیایی
واژه پیشنهادی
پاک داد
فرهنگ معین
(دِ) [ع.] (اِفا.) دادگر، داد دهنده. ج. عدول.
فارسی به عربی
فقط، مستقیم، نزیه
عربی به فارسی
منصف , متساوی
معادل ابجد
105