معنی عارف بزرگ قرن هفتم
حل جدول
مولوی
شاعر و عارف بزرگ قرن هفتم
مولوی
شاعر بزرگ قرن هفتم
سعدی
شاعر و عارف ایرانی قرن هفتم
مولوی
عارف قرن 9
قاسم انوار
ازغزلسرایان قرن هفتم
همام تبریزی
لغت نامه دهخدا
عارف. [رِ] (اِخ) (احمد...الزین) یکی از نویسندگان و ادباء بزرگ عرب در قرن 14 هجری و صاحب مجله ٔ عرفان صیداست. او دارای تألیفاتی مانند تاریخ صیدا وتاریخ شیعه میباشد. (معجم المطبوعات ج 2 ص 1259).
عارف. [رِ] (ع ص) دانا و شناسنده. (منتهی الارب) (آنندراج). || (اصطلاح عرفانی) آنکه خدا او را بمرتبت شهود ذات و اسماء و صفات خود رسانیده باشد و این مقام بطریق حال و مکاشفه بر او ظاهر شده باشد نه بمجرد علم و معرفت حال. جنید گوید: عارف کسی است که حق از سر او گویا و خود ساکت باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997). ابوتراب نخشبی گوید: عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند و گفته شده است که عارف کسی است که از وجود مجازی خویش محو و فانی گشته باشد. (شرح کلمات باباطاهر ص 50) (لمع صص 35- 39). و گفته شده است که عارف کسی است که عبادت حق را ازآن جهت انجام میدهد که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب و خوف از عقاب. (مصباح الهدایه ص 85). و گفته شده است که عارف کسی است که دنیا بر او تنگ باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ص 997):
عارفان خامش و سر بر سر زانو چو ملخ
نه چو زنبور کزو شورش و غوغا شنوند.
خاقانی.
چون نظر از بینش توفیق ساخت
عارف خود گشت و خدا را شناخت.
نظامی.
صورت حال عارفان دلق است
اینقدر بس چو روی در خلق است.
سعدی (گلستان).
عابدان از گناه توبه کنند
عارفان از عبادت استغفار.
سعدی (گلستان).
تمنا کند عارف پاکباز
بدریوزه از خویشتن ترک آز.
سعدی (بوستان).
|| مقابل عامی:
بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط
ز بسکه عارف و عامی به رقص برجستند.
سعدی.
|| شکیبا. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج).
هفتم
هفتم. [هََت ُ] (عدد ترتیبی، ص نسبی) آنکه پیش از هشتم و پس از ششم قرار میگیرد. ردیف هفت از هر چیز متعدد و قابل شمارش: روز هفتم، نفر هفتم، خانه ٔ هفتم، کلاس هفتم.
گویش مازندرانی
هفتم
واژه پیشنهادی
عطار نیشابوری
نام های ایرانی
پسرانه، آن که از راه تهذیب نفس و تفکر، به معرفت خداوند دست می یابد، دانا، آگاه، نام شاعر ایرانی قرنچهاردهم، عارف قزوینی
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) عددترتیبی برای هفت درمرحله هفت: ((باب هفتم درلطایف اشعار ایمه وعلما ء. . . ))
فرهنگ معین
دانا، آگاه، خدا - شناس. [خوانش: (رِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
شناسنده، دانا،
(تصوف) کسی که خدا او را به مرتبۀ شهود ذات و اسما و صفات خود رسانده باشد، کسی که عبادت حق را از آن جهت میکند که او را مستحق عبادت میداند نه از جهت امید ثواب یا خوف از عقاب، کسی که برای رسیدن به معرفت خداوند خود را ریاضت میدهد، حکیم ربانی: عاصیان از گناه توبه کنند / عارفان از عبادت استغفار (سعدی: ۸۶)،
[قدیمی] صبور، شکیبا،
معادل ابجد
1455