معنی عاری از میکروب
حل جدول
لغت نامه دهخدا
میکروب. [رُ] (فرانسوی، اِ) رجوع به میکرب شود.
عاری
عاری. (اِخ) محمدبن ابراهیم بن عبدالرحمان الاریحاوی عاری در سالهای 1018- 1199 هَ. ق. می زیست و یکی از فقها و مفتیان بود. (الاعلام زرکلی).
عاری. (ع ص) برهنه. ج، عُراه. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث اللغات). رجل عاری الاشاجع؛ مردی که گوشت ندارد. (مهذب الاسماء). کسی که به بیماری «عروا» مبتلا شود. (اقرب الموارد). || مبرا و بی مو. || صاف. || معاف. || ساده. نادان. (ناظم الاطباء). || جوینده و آهنگ کننده ٔ احسان از کسی. || امر عارض شونده. نازل شونده. (اقرب الموارد).
فارسی به عربی
عاری، فراغ
فرهنگ فارسی آزاد
عارِی، لخت- برهنه- بی ثبات و مُوقت (جمع:عُراه). عارِیَه: مؤَنَّث عاری (جمع:عَوارِی)،
عربی به فارسی
لخت , عریان , ساده , اشکار , عاری , برهنه کردن , اشکارکردن , برهنه , عادی , پوچ , بی اثر
برهنگی گرای , طرفدار برهنگی
فرهنگ معین
برهنه، لخت، فاقد. [خوانش: [ع.] (ص.)]
فرهنگ عمید
برهنه، لخت،
بیبهره، بدونِ،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بری، فاقد، مبرا، برهنه، پتی، لخت
فارسی به آلمانی
Abisoliert, Bloß, Entblößen, Kahl, Nackt, Notdürftig
معادل ابجد
567