معنی عازم و روانه

حل جدول

فرهنگ عمید

روانه

در حال رفتن، رونده،
جاری،
* روانه شدن (مصدر لازم) ‹روانه گشتن› روان شدن، رفتن، راهی شدن، به ‌راه افتادن،
* روانه کردن: (مصدر متعدی) ‹روانه ساختن› روان کردن، راهی کردن، گسیل کردن، فرستادن،


عازم

کسی که عزم و ارادۀ کاری می‌کند، قصدکننده بر انجام کاری،
آن‌که قصد دارد به طرف جایی حرکت کند،

مترادف و متضاد زبان فارسی

روانه

اعزام، گسیل، راهی، رونده، عازم

لغت نامه دهخدا

روانه

روانه. [رَ ن َ / ن ِ] (نف) مرادف روان و رونده، چنانکه کشان و کشنده و دوان و دونده. (آنندراج) (انجمن آرا). جاری. سائل. روان:
خون جگرم ز فرقت تو
از دیده روانه در کنار است.
سعدی.
و رجوع به روان و روانه شدن و روانه کردن شود. || رونده. (از آنندراج) (از انجمن آرا). روان. رجوع به روان شود.
- سرو روانه، سرو روان. رجوع به سرو روان ذیل روان شود:
ای سرو روانه ٔ جوانمرد
ای با دل گرم و با دم سرد.
نظامی.
|| راهی. (ناظم الاطباء). || پویان. دوان.گذرکنان. || فرستاده. || آماده و مهیا. || مسافر. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). || (اِ) پروانه و تذکره ٔ عبور. (ناظم الاطباء). جواز یا گذرنامه ٔ گمرکخانه. (از اشتینگاس). || جایزه. || دولت و اقبال. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس).


عازم

عازم. [زِ] (ع ص) آهنگ کننده. (منتهی الارب) (آنندراج). || کوشش کننده. (ناظم الاطباء). کسی که اراده ٔ حتمی به انجام کاری کند. (فرهنگ نظام).

واژه پیشنهادی

فرهنگ فارسی آزاد

عازم

عازِم، عزم کننده- قصد کننده- دعوت کننده به میهمانی و یا جشن- سوگند خورده (جمع:عَزَمَه)،

فرهنگ معین

عازم

قصد کننده، اراده کننده، کوشش کننده، در فارسی: مسافر، رونده. [خوانش: (زِ) [ع.] (اِفا.)]


روانه

(~.) (ق.) زود، فوری.

(ص فا.) روان، راهی، (اِ.) ارسال. [خوانش: (رَ نِ)]

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عازم

رهسپار، راهی

فرهنگ فارسی هوشیار

روانه

جاری، راهی

فارسی به عربی

عازم

ذهاب

معادل ابجد

عازم و روانه

386

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری