معنی عافیت

لغت نامه دهخدا

عافیت

عافیت. [ی َ] (ع اِمص) عافیه. صحت. سلامت. تندرستی:
توبه سگالی که نیز باز نگردی
سوی بلا گرت عافیت دهد این بار.
ناصرخسرو.
عافیت را نشان نمی یابم
از بلاها امان نمی یابم.
خاقانی.
از عافیت مپرس که کس را نداده اند
در عاریت سرای جهان عافیت عطا.
خاقانی.
همچنین قدر عافیت کسی داندکه به مصیبتی گرفتار آید. (گلستان). و رجوع به عافیه شود. || پارسایی. زهد. (آنندراج):
آنان که به کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند.
سعدی (گلستان).
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تاهستم.
حافظ.

فرهنگ معین

عافیت

(اِمص.) سلامت، تندرستی، رستگاری، پارسایی، مجازاً محافظه کاری. [خوانش: (یَ) [ع. عافیه]]

فرهنگ عمید

عافیت

تندرستی، صحت، سلامت،
[قدیمی، مجاز] زهد، پرهیزکاری،

حل جدول

عافیت

صحت و سلامت

مترادف و متضاد زبان فارسی

عافیت

تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت، رستگاری، نجاح، پارسایی، تقوا، زهد

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

عافیت

تندرستی، صحت، سلامت

معادل ابجد

عافیت

561

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری