معنی عافیت
لغت نامه دهخدا
عافیت. [ی َ] (ع اِمص) عافیه. صحت. سلامت. تندرستی:
توبه سگالی که نیز باز نگردی
سوی بلا گرت عافیت دهد این بار.
ناصرخسرو.
عافیت را نشان نمی یابم
از بلاها امان نمی یابم.
خاقانی.
از عافیت مپرس که کس را نداده اند
در عاریت سرای جهان عافیت عطا.
خاقانی.
همچنین قدر عافیت کسی داندکه به مصیبتی گرفتار آید. (گلستان). و رجوع به عافیه شود. || پارسایی. زهد. (آنندراج):
آنان که به کنج عافیت بنشستند
دندان سگ و دهان مردم بستند.
سعدی (گلستان).
عافیت چشم مدار از من میخانه نشین
که دم از خدمت رندان زده ام تاهستم.
حافظ.
عافیت گاه
عافیت گاه. [ی َ] (اِ مرکب) جای امن. جای سلامت. مأمن. محل عافیت و سلامت:
پس ز هر منزلی وهر راهی
باز می جست عافیت گاهی.
نظامی.
عافیت خواهی
عافیت خواهی. [ی َ خوا /خا] (حامص مرکب) سلامت خواهی. سلامت طلبی:
شه چو از فتنه یافت آگاهی
در بلا دید عافیت خواهی.
نظامی.
بستان عافیت
بستان عافیت. [ب ُ ن ِ ی َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب). کنایه از بهشت جاودان است. (انجمن آرا).
خواب عافیت
خواب عافیت. [خوا / خا ب ِ ی َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) خواب راحت. خواب خوش. خواب شیرین.
فارسی به ترکی
afiyet
فرهنگ معین
(اِمص.) سلامت، تندرستی، رستگاری، پارسایی، مجازاً محافظه کاری. [خوانش: (یَ) [ع. عافیه]]
فرهنگ عمید
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
عافیت جویی سلامت خواهی.
عافیت گاه
(اسم) جای عافیت محل آسایش.
عافیت
تندرستی، صحت، سلامت
عافیت دوست
آن که خواهان سلامت و عافیت است.
مترادف و متضاد زبان فارسی
تندرستی، سلامتی، سلامت، صحت، رستگاری، نجاح، پارسایی، تقوا، زهد
معادل ابجد
561