معنی عاقل
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
(ق) [ع.] (ص.) خردمند.
فرهنگ عمید
[جمع: عقلا] دانا، هوشیار، زیرک، خردمند،
(فقه) دهندۀ دیۀ مقتول،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
خردمند، زیرک
مترادف و متضاد زبان فارسی
باهوش، بخرد، تیزهوش، حکیم، خردمند، دانا، ذکی، رشید، زیرک، فهمیده، لبیب، هوشمند، هوشیار،
(متضاد) جاهل، نادان
فارسی به انگلیسی
Clearheaded, Intelligent, Judicious, Lucid, Rational, Reasonable, Right, Ripe, Sage, Stable, Thinking, Understanding, Well-Balanced, Wise
فارسی به ترکی
kafalı
فارسی به عربی
حذر، حکیم، صاحی
عربی به فارسی
معقول , محسوس , مشهود , بارز
فرهنگ فارسی هوشیار
خردمند، دانا، هوشیار
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Umsichtig, Weise [adjective]
واژه پیشنهادی
کندا
معادل ابجد
201