معنی عام
لغت نامه دهخدا
عام. [عام م] (ع ص، اِ) مقابل خاص. (منتهی الارب) (المنجد) (اقرب الموارد). || همگانی. همگان. تمام مردم. (منتهی الارب) (آنندراج):
ناممکن است این سخن بر خاص
لفظی است این در میانه ٔ عام.
فرخی.
مجوی از وحدت محضش برون از ذات او چیزی
که او عامست و ماهیات خاص اندر همه اشیاء.
ناصرخسرو.
و آگاه کن ای برادر از غدرش
دور و نزدیک و خاص و عامش را.
ناصرخسرو.
در آن مجلس که بهر عام کردند
میی همچون شفق در جام کردند.
نظامی.
تکاپوی ترکان و غوغای عام
تماشاکنان بر در و کوی و بام.
سعدی.
|| تمام، هرچه باشد. (منتهی الارب) (آنندراج). || نادان. در تداول مردم عوام یعنی مردم جاهل و نادان:
سلام کن ز من ای باد مر خراسان را
مر اهل فضل و خرد را نه عام و نادان را.
ناصرخسرو.
عام نادان پریشان روزگار
به ز دانشمند ناپرهیزکار.
سعدی (گلستان).
اندر آیینه چه بیند مرد عام
که نبیند پیر اندر خشت خام.
مولوی.
با زاهد بی ذوق مگو سر انا الحق
اسرار سلاطین چو به عامان نتوان گفت.
اسیری لاهیجی.
- اسم عام، در مقابل اسم خاص که در عربی علم گویند.
- بار عام، ملاقات عمومی. اجازه ٔ همگانی:
زمین را زیرتخت آرام داده
برسم خاص بار عام داده.
نظامی.
- شارع عام، راه عمومی.
- وقف عام، در مقابل وقف خاص. رجوع به وقف شود.
عام. (ع اِ) سال. ج، اَعوام. (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) (آنندراج) (منتهی الارب):
تا عام نام سال بود شهر نام ماه
اقبال را نظر بسوی شهر و عام نیست.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
همگان، همه، عمومی، کلی، همگانی، عامی، عمیم، فراگیر،
(متضاد) خاص
فارسی به انگلیسی
Common, General, Public
فارسی به عربی
عالمی، عام
عربی به فارسی
نوعی , جنسی , عمومی , عام , کلی , وابسته به تیره
فرهنگ فارسی هوشیار
همگانی، تمام مردم، مقابل خاص
فرهنگ فارسی آزاد
عام، سال- سَنَه (جمع:اَعْوام)، بمعنای روز در مقابل شب نیز آمده است،
عامّ، شامل همه- عمومی (خلاف خاصّ)، شامل،
معادل ابجد
111