معنی عامر
لغت نامه دهخدا
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن حفص ابوالیقظان ملقب به سحیم. عالم به انساب بود. او راست: اخبار تمیم و کتاب النسب الکبیر. وی به سال 190 هَ. ق. وفات یافته است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبدری یا عامربن عمروبن وهب القرشی العبدری یکی از رجال شریف و بزرگوار و ادیب اندلس بوده و مقبره ٔ عامر را به قرطبه بدو نسبت دهند. وی به سال 138 هَ. ق. بدست یوسف بن عبدالرحمان الفهری به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عُذرهبن زید از بنی کلب از قحطانیه جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن صالح بن عبداﷲ الزبیدی فقیه و عالم به حدیث و انساب و ایام و اشعار عرب بوده شعر هم می سرود. وی زادگاهش مدینه و ساکن بغداد بود و به سال 152 هَ. ق. در همانجا درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن صعصعهبن معاویهبن بکر از قیس عیلان از عدنانیه. جد جاهلی است. از فرزندان او بطون بسیاری یاد کرده اند. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ضُباره المری. از قائدان و سواران بود. مروان بن محمد برای جنگ با شیبان خارجی او را نزد خود طلبید و هفت هزار تن را در اختیار وی گذاشت عامر با لشکر مزبور به پیکار شیبان رفت و شیبان پس از چندین نبرد منهزم شد آنگاه عامر برای پیکار باعبداﷲبن معاویه الطالبی به دستور ابن هبیره با 50 هزار سوار بجنگ قحطبهبن شیب به اصفهان وارد و از لشکران قحطبه که 20 هزار تن بودند شکست خورد. وی عاقبت در سال 131 هَ. ق. به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن طُفیل بن مالک بن جعفر العامری از بنی عامربن صعصعه. از شعرا و بزرگان عرب در جاهلیت بود. مولد و منشاء او به نجد بوده است. او مردی بود با جود و کرم که به امر او همواره در بازار عکاظ بواسطه ٔ جارچی آمادگی خود را جهت هرگونه خدمت به مردم اعلام میداشت او در سنین پیری اسلام را درک نمود و در مدینه خدمت حضرت رسول رسید حضرت او را به اسلام دعوت کرد او شرائطی داشت که از جمله بعد از حضرت ولی امور باشد و آخر الامر تسلیم نشده و بدون نتیجه بازگشت و در ضمن راه در سال 11 هَ. ق. وفات یافت و در ریحانه الادب است که در سال 632 م. درگذشت. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به ریحانه الادب شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ظرب العدوانی حکیم و خطیب و از رؤسای جاهلیت بوده و او را ذوالحلم نیز میگفتند وی در میان اعراب نفوذ خاصی داشته است. (از الاعلام زرکلی).
عامر.[م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲ، مکنی به ابوبرده از قضات کوفه بود و او را کرم و جود و محاسن بسیاری بوده است.وی به سال 103 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن شراحیل الشعبی الحمیری. مولد و منشاء آن کوفه و از یاران و ندمای عبدالملک بن مروان و از رجال حدیث و ثقات و فقهاء و شعرا بود. وی را عمربن عبدالعزیز به قضاوت برگزید. تولد وی سال 19 هَ. ق. بود و به سال 103 هَ. ق. درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبداﷲبن عبداﷲ ملقب به ابوعبیده جراح. رجوع به ابوعبیده ٔ جراح شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبدالوهاب. رجوع به ظافرصلاح الدین عامر الظافر در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن سعدبن مالک بن النخع از قحطان جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ربیعهبن عامربن صعصعه از هوازن از عدنانیه. جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن داود از بنی طاهر. امیرعدن و از بقایای بنی طاهر بود که در یمن فرمانروایی داشتند و به سال 945 هَ. ق.بدست سلیمان پاشا به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن علی بن محمد الحسینی الزیدی. امیر یمانی از فضلاءو شجعان و ساکن شبام یمن بود با پسر برادر خود قاسم بن محمد قیام کرد و با ترکان جنگید و پیکارهای وی باترکان در کوکبان مشهور است و آخرالامر بدست یاران کدخدا سنان افتاد و به امر وی پوست او را کندند و پر از کاه کردند و در کوکبان و شبام گرداندند. قتل وی به سال 1008 هَ. ق. اتفاق افتاد. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عَمارهبن خزیم الناعم بن عمروبن الحارث الغطفانی المری، مکنی به ابوالهیذام. رئیس مضریه در شام و یکی از سواران عرب بوده است. ابن اثیر از او داستانها آورده است. وفات وی به سال 182 هَ. ق. افتاد. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عوف بن بکر از بنی عذره از کلب از قحطان و جدجاهلی است و فرزندان وی را بنو المزمم گویند. (از الاعلام زرکلی چ 1). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عوف بن کعب، از کنانه از عدنان جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عوف بن مالک از بنی عامربن صعصعه از هوازن از عدنان جد جاهلی است. مسکن خاندان وی در نواحی بصره بود و در اواسط قرن 7 هَ. ق. مالک سرزمین بحرین و یمامه شدند. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن غیلان بن سلمهبن ثقفی یکی از صحابیان است که بعد از فتح طائف اسلام آورد و به همراهی خالدبن ولید به شام رفت و یکی از سواران قبیله ٔ ثقیف بود و به سال 18 هَ. ق. به مرض طاعون مرد. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن وائله. رجوع به ابوطفیل در این لغت نامه و الاعلام زرکلی شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن حنیفهبن لجیم از بنی بکربن وائل از عدنان. جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن عبدی مناه بطنی است. از کنانهبن خزیمه از عدنانیه که به نام بنوعامربن عبدمناهبن کنانهبن خزیمهبن مدرکهبن الیاس خوانده میشدند. (ازمعجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ٔ بزرگی است از فضل از طوقه از بنی صخره یکی از قبائل بادیه ٔ شرق اردن. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از قبیله سُبَیع مقیم عارض. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از آل ربیعه به شام و منزل و مأوای آنان در بادیه الشام است. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (ع ص) آبادکننده. (اقرب الموارد) (آنندراج) (مهذب الاسماء) (غیاث اللغات). || آباد و معمور. (ناظم الاطباء). و بر این تقدیر عامر به معنی معمور باشد چون دافق بمعنی مدفوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث). || زیارت کننده. ج، عمار. (آنندراج) (منتهی الارب). || اقامت کننده در محل معمور. (اقرب الموارد) (المنجد). || ساکن خانه. (منتهی الارب). زیاد عمر کننده. || بسیار و فراوان. (ناظم الاطباء). || (اِ) بچه ٔ کفتار. ام عامر. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (المنجد). || مار از جهت طول عمر. عوامر البیوت: هی الحیات. (المنجد) (منتهی الارب). || نام مردی است. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (آنندراج).
عامر. [م ِ] (اِخ) جد جاهلی است پسران او بطنی از لواثه از قیس عیلان یا از بربرند و منزل و مأوای آنان به بهنسا از دیار مصر بوده است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است بزرگ از بنی کلب. (معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) از قبائل عرب در جزائرند و مرکز آنها میان و هران و تلمسان است. (معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است که در زمانهای قدیم به ناحیه کوره به منطقه ٔ عجلون سکونت داشته و اکنون در قراء رحابا و کفرالماء پراکنده اند. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است معروف به بوعامر، در اماکن متعدد در عراق که در نجف و رزازه و یوسفیه پراکنده اند و شغل آنان تربیت گاومیش است عده ٔ نفوس آنها بالغ بر شش هزار است. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ٔ درزیه است مقیم در جبل حوران. اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است که معروف به عیال عامرند. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از کلاب بن ربیعهبن عامربن صعصعهبن معاویهبن بکربن هوازن منصوربن عکرمهبن خصفهبن قیس بن عَیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب).
عامر.[م ِ] (اِخ) ابن حارثهبن الغطریف الازدی... ملقب به ماء السماء بوده. از یمن مهاجرت کرد و در بادیه الشام سکونت گزید و پسران او را بنوماء السماء نامند. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ذُهل بن ثعلبه، از بنی بکربن وائل از عدنان. جد جاهلی است. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از سعدبن عمربن خُزاعهبن ربیعهبن حارثهبن عمرو مُزَیقیاء از غسان از ازد از قحطانیه. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ذَبیان بطنی است از بکربن وائل از عدنانیه و آنان بنوعامربن ذبیان بن کنانهاند. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) قبیله ای است از بنی ضَیّه از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) عشیره ای است از آل عمر از آل کثیر یکی از قبائل حضرموت. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) بطنی است از خفاجهبن عمربن عُقیل بن کعب بن ربیعهبن عامربن صعصعهبن معاویهبن بکربن هوازن بن منصوربن عکرمهبن خصفهبن قیس بن عیلان از عدنانیه. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) یکی از قبایل عشیرالکبیره است. (از معجم قبائل العرب).
عامر. [م ِ] (اِخ) (متوفی به سال 7 هَ. ق.) ابن الاکوع یا عامربن سنان الاکوع بن عبداﷲبن بشیر الاسلمی. از شعرای عرب بود و او راصحبتی بود و تا جنگ خیبر بزیست. در آن جنگ یکی از یهودیان را به قتل رساند و به واسطه ٔ جراحتی که از روی خطا به خود وارد آورد درگذشت. (از الاعلام زرکلی).
عامر. [م ِ] (اِخ) مکنی به ابوعبیدهبن جراح صحابی است که نامش عامربن عبیداﷲبن الجراح است منسوب بجد. (منتهی الارب). رجوع به ابوعبید جراج شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن ثعلبه. بطنی است از کنانه از عدنانیه و آنان بنوعامربن ثعلبهبن حارث بن مالک بن کنانهبن خُزیمه معدبن عدنان بودند. (از معجم قبائل العرب). و رجوع به الاعلام زرکلی شود.
عامر. [م ِ] (اِخ) ابن هِلال بن صعصعهبن عامر از قیس عیلان از عدنانیه. جد جاهلی است، بطون رفاعه و بنوحجیر و بنوغریر از نسل وی بودند، که مسکن آنان در بعضی از قراء اخمیمیه از دیار مصر بود. (از الاعلام زرکلی). و رجوع به معجم قبائل العرب شود.
فرهنگ معین
(اِفا.) آباد کننده، اقامت کننده در جای آباد، (ص.) معمور، آبادان. [خوانش: (مِ) [ع.]]
فرهنگ عمید
آبادکننده،
معمور، آباد،
حل جدول
آبادکننده
نام های ایرانی
پسرانه، آباد کننده، معمور، آبادان
فرهنگ فارسی هوشیار
آباد، آباد کننده، ماند گار، دراز زی، بچه کفتار (اسم) آباد کننده، اقامت کننده در محلی معمور، زیاد عمر کننده، (صفت) معمور آبادان.
فرهنگ فارسی آزاد
عامِر، بَنا کننده- آباد کننده- ساکن خانه- آباد و معمور (جمع:عُمّار)،
معادل ابجد
311