معنی عاند
لغت نامه دهخدا
عاند. [ن ِ] (ع ص) شتر از راه برگردنده و میل کننده ج، عُنّد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || سرکش و به باطل ستیهنده. ردکننده ٔ حق. || طعن عاند؛ نیزه ای که به چپ و راست زده شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || عرق عاند؛ خوی روان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
عاند. [ن ِ] (اِخ) (وَجْره) روزی از روزهای عرب است. (از معجم البلدان).
عاند. [ن َ] (اِخ) وادیی است واقع در میان مکه و مدینه به مسافت یک میل، پیش از سقیا که عایذ هم گویند. (از معجم البلدان).
فرهنگ معین
ستیز کننده، کسی که از راه راست برگردد و منحرف شود، جمع عواند. [خوانش: (نِ) [ع.] (اِفا.)]
فرهنگ عمید
ستیزنده، ستیزهکار،
منحرف، کسی که از راه راست برگشته و منحرف میشود،
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
کجرو، ستیزه کار
معادل ابجد
125