معنی عبادان
لغت نامه دهخدا
عبادان. [ع َب ْ با] (اِخ) رجوع به آبادان در این لغت نامه و معجم البلدان و ریحانه الادب شود.
سامانی
سامانی. (ص نسبی) قسمی حصیر که به عبادان کنند: و حصارهای سامانی از عبادان خیزد. (حدود العالم).
عبادانی
عبادانی. [ع َب ْ با] (ص نسبی) نسبت است به عبادان (آبادان) که شهری است بنواحی بصره. رجوع به عبادان شود. (از اللباب).
خشبات
خشبات. [خ َش َ] (اِخ) جایی است در پس عبادان. (منتهی الارب).
میان رودان
میان رودان. (اِخ) جزیره ای که از اروندرود و شعبه ٔ کارون به نام بهمنشیر تشکیل می شود و شهر آبادان (عبادان) در آن واقع است. رجوع به معجم البلدان شود.
شقوری
شقوری. [ش َ ری ی] (اِخ) ابوالحسن علی بن سلیمان بن احمدبن سلیمان مرادی شقوری. از محدثان و عبادان است و به سال 544 هَ. ق. در حلب درگذشت. (از لباب الانساب).
ابوعبدا
ابوعبدا. [اَ ع َ دِل ْ لاه] (اِخ) عبّادانی. وی بمائه ٔ سیم در عبادان میزیست و شاگرد سهل بن عبداﷲ تستریست و درک صحبت شبلی کرده است. و او گفت کار دانش راست اگر بعمل پیوسته باشد. رجوع به نامه ٔ دانشوران ج 3 ص 59 شود.
دورقستان
دورقستان. [دَ رَ ق ِ] (اِخ) شهری است میان عبادان و عسکر مکرم. (منتهی الارب). شهر کوچکی است، کشتی هایی که از نواحی حرکت می کنند به این شهر می آیند و کشتیهای وارد از کیش هم غیر از این محل ایستگاهی ندارند. (از کشف الظنون). رجوع به دورق شود.
بلجان
بلجان. [ب َ] (اِخ) قریه ای است در نزدیکی کُمسان، و نسبت بدان بلجانی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب). قریه ٔ بزرگی است بین بصره و عبادان (آبادان) و از طرف «کیش » محل ورود کشتیهایی است که کالاهای هند را حمل می کنند، و از جانب ملک کیش والی و قلعه ای در این قریه می باشد و یاقوت گوید آن قریه را بارها دیده است که آخرین بار آن سال 588 هَ. ق. یا پس از آن بوده است. (از معجم البلدان) (از مراصد).
حل جدول
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
آبادان
معادل ابجد
128