معنی عتاب

لغت نامه دهخدا

عتاب

عتاب. [ع ِ] (ع مص) خشم گرفتن. || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن. || خشمگینی پیدانمودن. || یاد کردن خشم را. (منتهی الارب) (آنندراج). || ملامت کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد):
با بخت در عتابم و با روزگار هم
وز یار در حجابم و از غمگسار هم.
خاقانی.
عتاب از حد گذشته جنگ باشد
زمین چون سخت گردد سنگ باشد.
نظامی.
هر آینه در معرض خطاب آیند و در محل عتاب. (گلستان).
- عتاب کردن، سرزنش کردن. ملامت کردن:
کسان عتاب کنندم که ترک عشق بگوی
بنقد اگر بکشد عاشق این سخن بکشد.
سعدی.

عتاب. [ع ُت ْ تا] (اِخ) نام شخصی است که مخترع خارا بوده و آن پارچه ای است موجدار که از ابریشم میبافند. (برهان). رجوع به عتابی شود.

عتاب. [ع َت ْ تا] (اِخ) ابن اسیدبن ابی العیص بن امیه. از والیان اموی و از قریش و از مردم مکه و صحابه است. وی مردی شجاع، عاقل و از اشراف عرب بود. رسول (ص) در عام الفتح او را بر مکه گماشت و ابوبکر نیز او را ابقاء کرد و تا به سال 13 هَ. ق. که درگذشت بدان شغل بماند. بعض مورخان گویند وی تااواخر خلافت عمر در ولایت مکه باقی بود و بنابر این وفاتش در اوائل سال 23 بوده است. (از الاعلام زرکلی).

عتاب. [ع َت ْ تا] (اِخ) ابن ورقاء الریاحی. از شجاعان و از امیران عرب است و از امرای مصعب بن زبیر است. او را امارت اصفهان داد و به جنگ خوارج ری فرستاد به ری برفت و با خارجیان جنگی سخت کرد و ری را به قهر تصرف کرد و سپس حجاج او را به جنگ شیب بن یزید فرستاد و او با لشکریان بسیار از مردم شام و عراق با شیب نبرد کرد. و سرانجام در جنگی به سال 77 هَ. ق. به دست عامربن عمر تغلبی کشته شد. (از الاعلام زرکلی).

فرهنگ معین

عتاب

خشم گرفتن، سرزنش کردن. [خوانش: (عُ) [ع.]]

فرهنگ عمید

عتاب

ملامت کردن، سرزنش،
گفتن کلمه‌ای از روی خشم به کسی، خشم گرفتن، درشتی کردن،

حل جدول

عتاب

خشم، پرخاش، سرزنش

تشر

پرخاش

سرزنش

قهر و غضب

نهیب

مترادف و متضاد زبان فارسی

عتاب

پرخاش، سرزنش، شماتت، ملامت، نقمت، خشم، خطاب، غضب، قهر، مخالفت، معاتبه، ناز

فارسی به انگلیسی

عتاب‌

Exclamation

فرهنگ فارسی هوشیار

عتاب

خشم گرفتن، ناز کردن، یاد کردن خشم را

معادل ابجد

عتاب

473

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری