معنی عجول و دستپاچه
حل جدول
هراسان
عجول و دستپاچه
هراسان، شتابزده، سراسیمه
دستپاچه
هراسان
عجول
شتابان، شتابزده
شتابان
لغت نامه دهخدا
دستپاچه. [دَ چ َ / چ ِ] (ص مرکب) عجول. (ناظم الاطباء). تند. عَجِل. عَجلان. شتابزده. شتابان در کاری. أعجل. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- امثال:
آدم دستپاچه کار را دو بار می کند.
لعنت به کار دستپاچه، تعست العجله.
|| پریشان خاطر. سرگشته. مضطرب. آشفته. ترسیده از کشف سوئی.
- دستپاچه شدن، مضطرب و سراسیمه شدن. (آنندراج). دست و پا گم کردن. هول شدن. مدهوش شدن. عجله کردن. پریشان حواس شدن. حواس پرت گردیدن. جمعیت خاطر را از دست دادن.
- دستپاچه کردن، مضطرب و سراسیمه کردن. (آنندراج). شتابانیدن. هول کردن کسی را:
آنکه از عشق پاچه ٔ تنبان
پیرهن چاک کرده تا دامان
بر سرکله از چه خون نکنند
پاچه اش دست پاچه چون نکنند.
یحیی شیرازی (ازآنندراج).
- دستپاچه گشتن، سرگشته و آسیمه سر شدن. دستپاچه شدن:
ز شأن مجلس شه دست پاچه گشته ز دور
بهر دو دست شه هند می کند تسلیم.
سنجر کاشی (از آنندراج).
چنان از هول گشتم دستپاچه
که دستم رفت از پاچین به پاچه.
ایرج میرزا.
عجول
عجول. [ع ِج ْ ج َ] (ع اِ) گوساله. ج، عَجاجیل. (منتهی الارب). || مشتی از حَیس و خرما و پسته با خرما آمیخته. (منتهی الارب).
عجول. [ع َ] (ع ص) زن فرزندمرده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || ناقه ٔ بچه گم کرده. (منتهی الارب) (آنندراج). || نیک شتابنده. (منتهی الارب) (آنندراج):
مگر از دیدنم ملول شدی
که به مرگم چنین عجول شدی.
سعدی.
|| واله و سرگشته از زن. || (اِ) شتر ماده بدان جهت که از غایت جزع در حرکات خود شتابی می کند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). || مرگ. || ناشتاشکن. (آنندراج) (منتهی الارب).
مترادف و متضاد زبان فارسی
فارسی به آلمانی
فارسی به عربی
عصبی
فرهنگ عمید
شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری انجام میدهد،
فرهنگ فارسی هوشیار
نیک شتابنده، کسی که با سرعت و شتاب کاری را انجام دهد
معادل ابجد
590