معنی عدد نفی

حل جدول

عدد نفی

نه


نفی

دورکردن، رد کردن

دور کردن، رد کردن

لغت نامه دهخدا

نفی

نفی. [ن َف ْ فی ی] (ع اِ) سفره مانندی است که بر آن پِسْت را بیزند. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نُفیَه. نَفّیَّه. (از اقرب الموارد).

نفی. [ن َ فی ی] (ع اِ) کفک که دیگ جوشان فرواندازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کفی که از دیگ در حال جوشیدن فروریزد. (ناظم الاطباء). || آب که از رسن دلو چکد. (منتهی الارب) (ازآنندراج). آبی که از ریسمان دول چکد. (ناظم الاطباء). || سنگریزه و جز آن که از سم ستور پراکنده گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || آردی که سنگ آسیا به اطراف پراند. (اقرب الموارد). آرد که آسیا می اندازد. (مهذب الاسماء). || سپر برگ خرما. سپر از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج). سپر از برگ خرما ساخته شده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || خاک و گرد گردآمده از باد در بنهای درختان. (منتهی الارب) (آنندراج). خاکی که باد در بن درختان گرد آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ردی و هیچکاره از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نفاء. (اقرب الموارد). نفاه. نفایه. نفاوه. نفوه. (متن اللغه). رجوع به نفاء و نفاه شود. || گروهی که جدا شود از لشکر گران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). || وعید. (اقرب الموارد). رجوع به نفی شود. || نفی المطر؛ ما ینفیه و یرشه. (منتهی الارب). آنچه راکه از باران باد پراکنده می کند. (ناظم الاطباء). || ابن نفی، آنکه او را پدرش از خانه بدر کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).

نفی. [ن َف ْی ْ] (ع اِ) وعده ٔ بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). وعید. (منتهی الارب). || (مص) راندن و دور کردن. (غیاث اللغات) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راندن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). || دور گردیدن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از متن اللغه). رانده و ازاله شدن و دور گردیدن. (از اقرب الموارد). دور شدن. (غیاث اللغات). رانده شدن. (مجمل اللغه). || انکار کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نیست کردن. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 101) (مجمل اللغه). || نیست شدن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). || بیرون کردن کسی را از دیارش و فرستادن او را به شهری دیگر. (از اقرب الموارد). از شهر بدر کردن. (آنندراج) (غیاث اللغات). تبعید کردن. اخراج کردن. بیرون کردن. طرد کردن. (یادداشت مؤلف): هرون ارکان دولت را گفت جزای چنین کسی چه باشد، یکی اشارت به کشتن داد و دیگری به زبان بریدن و دیگری به زجر و نفی. (گلستان سعدی). رجوع به نفی بلدشود. || برداشتن سیل آب آورد را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گویند: نفی السیل الغثاء. (ازناظم الاطباء). بردن سیل غثاء را. (از اقرب الموارد). || پرانیدن باد خاک و گرد را. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). پراکنده کردن باد خاک را. (از اقرب الموارد). نفیان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || جهت انتقاد پرانیدن درم. (منتهی الارب) (آنندراج). پراکنده کردن درم ها راجهت انتقاد و خوب آنها را از بد جدا کردن. (از ناظم الاطباء). پخش و پراکنده کردن صیرفی درهم ها را برای انتقاد. نفیان. (از اقرب الموارد). || آب راندن ابر. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن ابر آب خود را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دفع کردن سنگریزه ها را به روی زمین. (از ناظم الاطباء). || دفعکرده شدن سنگریزه ها به روی زمین. (از ناظم الاطباء). || حبس کردن کسی را در زندان. (از اقرب الموارد). || (اِمص) انکار. (ناظم الاطباء). مقابل اثبات. (یادداشت مؤلف). || رد. (ناظم الاطباء): گرد تقبیح و نفی حجت مخالفان می گشتند. (کلیله و دمنه).
فلسفی فلسی و یونان همه یونی ارزد
نفی این مذهب یونان به خراسان یابم.
خاقانی.
|| نهی. منع. (ناظم الاطباء). || سلب. (یادداشت مؤلف). || بازداشت. (ناظم الاطباء). || دورکردگی. || حرف نفی. رجوع به حرف شود.

فرهنگ معین

نفی

(نَ) [ع.] (مص م.) دور کردن، راندن.

مترادف و متضاد زبان فارسی

نفی

انکار، باطل، بطلان، رد، نسخ، منع، نهی، تبعید، طرد،
(متضاد) اثبات

فرهنگ فارسی آزاد

نفی

نَفی، (نَفی، یَنِفی و نَفا، یَنفُو، نَفواً) اِنکار کردن، رد کردن و تصدیق ننمودن، از شهر و دیار بیرون کردن، سرگون کردن، طرد کردن، دور کردن، دوری و پرهیز نمودن، منفی ساختنِ فعل دردستور زبان، ریختن (مو، باران...)، در هوا پخش کردن، پراکنده ساختن،

نَفی، غیر از معانی مصدری به شرح کلمه بعدی، تبعید و اخراج محکوم از وطن، مجازاً: انکار حق و کفر به خدا و پیغمبر خدا،

نَفِیّ، مَنفی، طرد شده (از طرف پدر یا ولی)، زوائد دور ریختنی، کف یا ذراتی که موقع جوشیدن مایع به خارج می ریزد، سنگریزه ها و ذراتی که موقع حرکت اسب به اطراف می پرد، خاک و خاشاک جمع شده در پای درختان در اثر باد،

فرهنگ عمید

نفی

[مقابلِ اثبات] رد کردن،
راندن کسی از شهر خودش، تبعید،
[قدیمی] نیستی، نابودی،

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

نفی

نایش

فارسی به عربی

نفی

انکر، لیس

فارسی به آلمانی

نفی

Nicht

معادل ابجد

عدد نفی

218

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری