معنی عذاب

لغت نامه دهخدا

عذاب

عذاب. [ع َ] (ع اِ) آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد. (از اقرب الموارد). ج، اَعذبه. || نکال. (قطرالمحیط). || هر چه به نفس رسد از الم. (منتهی الارب) (آنندراج). شکنجه. (از قطرالمحیط) (از اقرب الموارد) (آنندراج). کل عذاب فی القرآن فهو التعذیب، ألا و لیشهد عذابها طائفه. فان المراد الضرب. (اقرب الموارد). سیاست و عقوبت. (ناظم الاطباء). تنبیه و زدن تازیانه. (ناظم الاطباء). || جفا و بلا:
خود نبینی مگر عذاب وعنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب.
ناصرخسرو (دیوان، چ تقوی ص 35).
و بباید دانست که اطراف عالم پر بلا و عذاب است. (کلیله و دمنه). و اگر کسی را گویند صد سال دایم در عذاب روزگار باید گذاشت. (کلیله و دمنه). یا دینداری بودکه از عذاب بترسد یا کریمی که از عار اندیشد. (کلیله و دمنه).
اینکه می بینم به بیداری است یا رب یا بخواب
خویشتن را در چنین نعمت پس از چندین عذاب.
انوری.
ای مالک سعیر برین راندگان خلد
زحمت مکن که زحمت من بس عذابشان.
خاقانی.
هر که جز آن خشت نقابش نبود
گرچه گنه داشت عذابش نبود.
نظامی.
گر هزاران سال باشی در عذاب
میتوان گفتن که بس آسان بود.
عطار.
اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عذاب.
سعدی.
- به عذاب آوردن، به تنگ آوردن. به ستوه آوردن.
- عذاب ابد، عذاب همیشگی و دائمی:
از خطر آتش و عذاب ابد
دین و خرد کرد، در حصار مرا.
ناصرخسرو.
- عذاب النار، عذاب نار. آتش جهنم. شکنجه ٔ جهنم:
زینهار از قرین بد زنهار
و قنا ربناعذاب النار.
سعدی.
- عذاب الیم، رنج وشکنجه ٔ سخت:
خسته از محنت و بلای حجاز.
رسته از دوزخ و عذاب الیم.
ناصرخسرو.
مگر کرده بودم گناهی عظیم
که بردم در آن شب عذابی الیم.
سعدی (بوستان).
- عذاب بردن، رنج بردن. سختی کشیدن:
تا کی بری عذاب و کنی ریش را خضاب
تا کی فضول گویی و آری حدیث غاب.
رودکی.
- عذاب دادن، اذیت کردن. شکنجه دادن:
بار در افکن که عذابت دهد
نان ندهد تا که به آبت دهد.
نظامی.
- عذاب سقر، عذاب جهنم. عذاب آخرت:
زین پس تو و ترحم روحانیان خلد
خاقانیا عذاب سقر کزتو باز ماند.
- عذاب کده، محل شکنجه، محل اجرای حدود و تعزیرات:
مثل است این که در عذاب کده
حدزده به بود که بیم زده.
سنائی.
- || کنایه از دنیاست که حضرت امیر فرمودند:
الدنیا بالبلاء محفوفه.
- عذاب کردن، شکنجه دادن:
چون کند سی ساله عاصی را عذاب جاودان
این چنین حکم و قضای ایزد دادار نیست.
ناصرخسرو.
گر جمله را عذاب کنی، ور عطا دهی
کس را مجال این نه که این چون و آن چرا.
سعدی.
نه چنان گناهکارم که به دشمنم سپاری
تو به دست خویشتن کن اگرم کنی عذابی.
سعدی.
- عذاب کشیدن، شکنجه کشیدن. دشواری کشیدن.
- عذاب نمودن، شکنجه دادن:
خودنبینی مگر عذاب و عنا
چون نمایی مرا عنا و عذاب.
ناصرخسرو.

عذاب. [ع ِ] (ع ص، اِ) ج ِ عذاب.خوش گواردی و گوارا. (از ناظم الاطباء):
پاک از آغاز و آخر آن عذاب
مانده محرومان ز مهرش در عذاب.
مولوی.

عذاب. [ع َ] (اِخ) دهی از دهستان ولدیان بخش حومه ٔ شهرستان خوی، واقع در نه هزاروپانصدگزی جنوب خاوری خوی و سه هزارگزی خاور شوسه ٔ خوی به سلماس جلگه. سکنه 224 تن. آب آن از رود قطور و محصولات آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنها جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ معین

عذاب

(اِمص.) شکنجه، آزار، (اِ.) درد و رنج. [خوانش: (عَ) [ع.]]

فرهنگ عمید

عذاب

شیرین و خوشایند. δ در فارسی در معنای مفرد به کار می‌رود،

شکنجه، آزار،
رنج و درد،
* عذاب دادن (کردن): (مصدر متعدی) آزار دادن، شکنجه کردن،
* عذاب کشیدن (بردن): (مصدر لازم) درد کشیدن، رنج بردن، رنج و آزار را تحمل کردن،

حل جدول

عذاب

شکنجه، آزار

شکنجه و عقوبت

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عذاب

شکنجه

مترادف و متضاد زبان فارسی

عذاب

آزار، اذیت، تعب، رنج، زجر، زحمت، ستوهی، سختی، شدت، شکنجه، صدمه، عقوبت، عنا، محنت، محنت، وبال

فارسی به انگلیسی

عذاب‌

Agony, Distress, Misery, Retribution, Torment, Torture, Travail, Tribulation

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

عذاب

تعذیب، عذاب، مهنه

عربی به فارسی

عذاب

زجر , عذاب , شکنجه , ازار , زحمت , عذاب دادن , زجر دادن

فرهنگ فارسی هوشیار

عذاب

آنچه دشوار باشد بر انسان و او را از قصدش باز دارد، شکنجه، تنبیه و زدن تازیانه

فرهنگ فارسی آزاد

عذاب

عَذاب، سختی-آنچه موجب رنج و مشقت گردد (جمع:اَعذِبَه)،

فارسی به ایتالیایی

عذاب

tormento

فارسی به آلمانی

عذاب

Drangsal (f), Trübsal (f)

معادل ابجد

عذاب

773

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری