معنی عزیز شدن
لغت نامه دهخدا
عزیز شدن. [ع َ ش ُ دَ] (مص مرکب) گرامی شدن. ارجمندشدن. اعتزاز. تعزّز. عِزّ. عزازه. عزه:
تا شوی از جمله ٔ عالم عزیز
جهد تو می بایدو توفیق نیز.
نظامی.
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز
که مر خویشتن را نگیری به چیز.
سعدی.
مرا قبول شما نام در جهان رفته ست
مرا به صاحب دیوان عزیز شد دیوان.
سعدی.
- امثال:
میخواهی عزیز شوی، یا دور شو یا کور شو. (امثال و حکم دهخدا).
|| گرانبها شدن. گران شدن: نرخها عزیزشد یک من گندم به هشت درم. (تاریخ سیستان). در این سال بود که نرخها عزیز شد، من گندم به دویست درم نقدشد و جو به صدوهشتاد درم... همچنان غله عزیز میشد تا منی گندم در ناحیه ٔ سیستان به هزارودویست درم رسمی شد. (تاریخ سیستان).
حل جدول
عزت
معادل ابجد
448