معنی عضوی در سفارتخانه
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سفارتخانه. [س َ رَ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) خانه ای که در آن هیئت سفارت به اجرای امور سیاسی مربوط بکشور خویش مشغول گردند. (فرهنگ فارسی معین). محل جمع شدن نماینده ٔ خارجی. مرکز سیاست کشوری.
عضوی
عضوی. [ع ُ وی ی] (ص نسبی) منسوب به عضو. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به عضو شود.
عضوی. [ع َ ض َ وی ی] (ع ص نسبی) منسوب به عضاهه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). عِضاهی ّ.رجوع به عضاه و عضاهه شود. || آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عِضهی. رجوع به عضهی شود.
فرهنگ معین
(س رَ. نَ یا نِ) [ع - فا.] (اِمر.) محلی که در آن سفیر و کارمندانش به اجرای امور سیاسی مربوط به کشور خویش مشغول هستند، کنسولگری.
عربی به فارسی
عضوی , ساختمانی , موثر درساختمان اندام , اندام دار , اساسی , اصلی , ذاتی , بنیانی , حیوانی , الی , وابسته به شیمی الی , وابسته به موجود الی
فرهنگ عمید
خانهای که سفیر و کارمندانش در آنجا به امور سیاسی مربوط به خود اشتغال دارند، جای سفیر،
فرهنگ فارسی هوشیار
واژه پیشنهادی
آتاشه
معادل ابجد
2487