معنی عطا

لغت نامه دهخدا

عطا

عطا. [ع َ] (اِخ) ابن یزید لیثی. محدث. و رجوع به ابویزید (عطاء...) شود.

عطا. [ع َ] (ع اِمص، اِ) عطاء. دهش. (منتهی الارب). دادن بخشش را. (از اقرب الموارد). ضد منع. انعام. بذل. حِباء. حَبوه. داشن. دهش. دهشت. دهشته سَیب صفد. طلف. عطیت. عطیه. مَن ّ. ندی. نوال. هن. و رجوع به عطاء شود:
بشتر راد خوانمت پرگست
او چو تو کی بود به گاه عطا.
دقیقی.
ای شده مدهوش و بیهش پند حجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در عالم عطا.
ناصرخسرو.
محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چو این سگانت قصد عظام باید کرد.
ناصرخسرو.
خرم از جود او بهار عطا
روشن از عدل او جهان هنر.
مسعودسعد.
گر جهانی به یک عطا بدهد
از کف خویش نشمرد به سخا.
مسعودسعد.
عنان عطا مگیر. (کلیله و دمنه).
کریمانه بخشی و منت نخواهی
عطای کریمان بود غیرممنون.
سوزنی.
گر همه کس ز منع بگریزد
منم آن کز عطا گریخته ام.
خاقانی.
این همه گفتم به رایگان نه بر آن طمع
کافسر زر یابم از عطای صفاهان.
خاقانی.
از عطایش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله.
مولوی.
هم عجم هم روم و هم ترک و عرب
مانده از جود و عطایش در عجب.
مولوی.
جوانمرد را دست عطا بسته بود. (گلستان). || بخشودگی. عفو. بخشایش:
گر ما مقصریم تو دریای رحمتی
جرمی که می رود به امید عطای تست.
سعدی.
جادی، خواهنده ٔ عطا. لهیه؛ عطای سترگ و بهتر. وهاص، بسیارعطا. (از منتهی الارب).
- امثال:
عطایش را به لقایش بخشیدم، نظیر: فوت الحاجه خیر من طلبها الی غیر أهلها. (امثال و حکم دهخدا): درویشی را ضرورتی پیش آمد، کسی گفت فلان نعمتی دارد... دستش گرفت تا به منزل آن شخص درآورد. یکی را دید لب فروهشته... برگشت... گفت عطای او را به لقای او بخشیدم. (گلستان).
|| آنچه بخشیده شود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جائزه. جدا. جدآء. داد. داشاد. صله. عارض. عارفه. عائده. لُهوَه. معروف. نائل. نائله. نوله. و رجوع به عطاء شود:
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید بلخی.
بچاه سیصد باز اندرم من از غم او
عطای میر رسن ساختم ز سیصد باز.
شاکر بخاری.
خوی نیکو بزرگتر عطاههای خدایست. (تاریخ بیهقی ص 339).
عقل عطایست ترا از خدای
بر تن تو واجب دین زین عطاست.
ناصرخسرو.
چون بروی تو عطاش با تو نیاید
پس تو چه بردی ازین عطای خدائی.
ناصرخسرو.
و آنها که زین عطا نه همی یابند
بینی که مانده اند بدین خواری.
ناصرخسرو.
هر چه از تو عطا به بنده آید
از بنده بتو ثناست پاداش.
سوزنی.
من که خاقانیم به منت شاه
پشت خم کرده ام ز بار عطا.
خاقانی.
نیاز عطا داشتم تا به اکنون
نیازم نماند از عطا می گریزم.
خاقانی.
آن عطا کز ملوک یافته ام
عشر آن وقت اهتزاز فرست.
خاقانی.
- امثال:
عطای بزرگان ایران زمین
دو تا بارک اﷲ است یک آفرین
نظیر: از بارک اﷲ قبای کسی رنگین نشود. (امثال و حکم).
عطای بزرگان چو ابر بهار
به جائی ببارد که ناید بکار.
؟ (امثال و حکم دهخدا).
- عطای روحانی، بخشش واقدار معجزه و خوارق عادت است که به توسط روح القدس اول بر مؤمنین مسیح افاضه شد. (قاموس کتاب مقدس).
- عطای کبری، کنایه از عمر طبیعی که یکصدوبیست سال باشد. (از برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج).

عطا. [ع َ] (اِخ) تخلص ادیب السلطنه حسین سمیعی از ادبا و رجال دوره ٔ معاصر است. وی به سال 1293 هَ.ق. در رشت تولد یافت و دوران طفولیت را در کرمانشاه و تهران بسر برد و بعد از پدرش به مشاغل دولتی پرداخت و به وزارت کشور و وزارت خارجه منصوب شد و به وکالت مجلس شوری و سناتوری نیز رسید. و به سال 1373 هَ. ق. / 1322 هَ.ش. درگذشت. وی شاعر بود و دیوانی دارد و مدتی انجمن ادبی تهران تحت سرپرستی او اداره می شد. از تألیفات او رساله ٔ «جان کلام » و دیگر رساله ای است در دستور زبان فارسی. (از فرهنگ فارسی معین).

مترادف و متضاد زبان فارسی

عطا

احسان، انعام، بخشش، تعارف، دهش، مرحمت، نفقه، هبت

فرهنگ فارسی هوشیار

عطا

‎ (مصدر) بخشیدن، (اسم) بخشش دهش انعام، (اسم) آن چه که بخشیده شود جمع اعطیه.

فرهنگ معین

عطا

(مص م.) بخشیدن، (اِمص.) بخشش، دهش، (اِ.) آن چه که بخشیده شود؛ جمع عطیه. [خوانش: (عَ) [ع. عطاء]]

فرهنگ عمید

عطا

بخشش، دهش،
(اسم) چیزی که به کسی بخشیده می‌شود،

حل جدول

عطا

دهش

بخشش و انعام، داشاد، دهش

داشاد

داشاد، دهش

بخشش، داشاد، دهش

بخشش و انعام

نام های ایرانی

عطا

دخترانه، بخشش، انعام

واژه پیشنهادی

عطا

وهب

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

عطا

دهش

فارسی به عربی

عطا

منحه

معادل ابجد

عطا

80

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری