معنی عطر
لغت نامه دهخدا
عطر. [ع َ طَ] (ع مص) خوشبوی شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (دهار) (تاج المصادر بیهقی) (غیاث اللغات). || خوشبوی کردن به عطر. (المصادر زوزنی) (از غیاث اللغات).
عطر. [ع َ طِ] (ع ص) مرد خوشبوی مالیده. مؤنث: عطره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || آنکه پیوسته عطر و خوشبوی بکار برد. (از اقرب الموارد).
عطر. [ع ُ طُ] (ع ص، اِ) ج ِ عاطِر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به عاطر شود.
عطر. [ع ِ] (ع اِ) بوی خوش. (منتهی الارب) (دهار). خوشبو و بوی خوش. (غیاث اللغات). ماده ٔ خوشبوی نباتی یا حیوانی و روغنی شکلی است که دراندامهای مختلف غالب گیاهان وجود دارد. (فرهنگ فارسی معین). ج، عُطور. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). خوشبوی و خوشبوئی و بوی خوش از هر چیز که برآید. (از ناظم الاطباء). معروف است در ایام و حالیه، عطریات در مشرق زمین بسیار متداول و مستعمل بوده و هست و به اشخاص و به لباس و رختخواب و غیره پاشیده می شد. (قاموس کتاب مقدس). تطیب و عطر زدن نزد اعراب جاهلی از دلایل ثروت و نجیب زادگی بوده است. (از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 5 ص 83). بوی خوش و چیزی که آن را بخور کنند چون لبان، و این مجاز است. و با لفظ سودن و پیچیدن و افشاندن و در عطر کشیدن و به عطر مالیدن مستعمل است. (آنندراج). عطرهای قدیم عبارت است از: مشک. عنبر. ند. غالیه. زباد. لادن. گلاب. عود. بان. عبیر. کافور. صندل. اظفارالطیب. اشنه (دواله). زهری. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). میعه. مائعه. معتقه: خداوند زیاده چه فرماید از جامه و جواهر و عطر و رسول را معلوم است که چه دهند. (تاریخ بیهقی ص 296).
تابدین دلق ای برادر در سنائی ننگری
عطر از عود آنگهی آید که بر آذر نهیم.
سنائی.
و راست آن را ماند که عطر برآتش نهند. (کلیله و دمنه).
با عطرهای روضه ٔ پاکش عجب مدار
گر طوبی بهشت برآرد گیای خاک.
خاقانی.
مشرق به عود سوخته دندان سپید کرد
چون بوی عطر عید برآمد ز مجمرش.
خاقانی.
سر چو آه عاشقان برکرد صبح
عطر آتش زای زان برکرد صبح.
خاقانی.
عطرها در اصطلاح گیاه شناسی موادی هستند غالباً دارای بوی مطبوع و مخلوطی از چند ماده ٔ شیمیائی که در اکثر گیاهان به صورت قطرات کوچک داخل سلولهای گیاهی (خصوصاً سلولهای بشره) وجود دارند و چون نور رابیشتر از مواد دیگر سیتوپلاسم منکسر می کنند به خوبی قابل تشخیصند. مواد عطری در اندامهای مختلف اکثر گیاهان از قبیل برگ و پوسته و گل میوه و دانه وجود دارند ترکیب شیمیائی عطرها اختلاطی از چند ماده است که مهمترین آنها عبارتند از: هیدروکربورهای ترپنی به فرمول عمومی «H8 C5» و الکلهای مختلف و اسیدها و ستن های مختلف و گاهی هم برخی ترکیبات گوگردی. عطرها در آب کمی حل می شوند ولی در اتر و بنزین و کلروفرم و الکل به خوبی حل می گردند اما برخلاف چربیها با قلیاها تولید صابون نمی کنند و بعلاوه در حرارتهای 100 تا 110 درجه در بافتها تبخیر می شوند و از بین می روند، از این رو می توان آنها را در مجاورت بخار آب تقطیر کرد و به حالت مایع به دست آورد. (طریقه ٔ استخراج عطرها). اسانس ها. روغن های عطری. مواد معطره. (فرهنگ فارسی معین).
- برگ عطر، شمعدانی عطری که نوعی گیاه است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به شمعدانی شود.
- عطرالامه، ذفراء که گیاهی است. رجوع به ذفراء شود.
- عطر بهارنارنج، در اصطلاح گیاه شناسی و پزشکی عطری را گویند که از شکوفه ها و گلهای درخت نارنج گیرند. (از فرهنگ فارسی معین).
- عطر جهانگیری، عطری که از گلاب گیرند، چون این عطر سابق نبود نورجهان بیگم در عهد جهانگیری ایجاد نمود لهذا به عطر جهانگیری موسوم شده است. (غیاث اللغات) (از آنندراج):
رنگ خامی را بدل کردم به بوی پختگی
تا جهانگیری کنم عطر گلابم کرده اند.
سالک یزدی (از آنندراج).
و عود مشام انبساط از بس بوی پالکیش به عطر جهانگیری رسید. (ملاطغرا، در انوار المشارق به نقل از آنندراج).
- عطر رازقی، در اصطلاح گیاه شناسی عطری را گویند که از گل رازقی به دست آورند. (فرهنگ فارسی معین).
- عطر گل، عطر گل سرخ. عطر گل گلاب در اصطلاح گیاه شناسی عطری را گویند که از گل سرخ به دست آورند. (گل گلاب). وآن به علت بوی بسیار مطبوعش مورد توجه است. (فرهنگ فارسی معین).
- عطر مثلث، عطر مرکب از عود و عنبر و صندل است و بهتر از آن عطر مرکب از عطر گلاب و عطر عودو عنبر است. (مخزن الادویه). و رجوع به عطر مثلثی و مثلث شود.
- عطر مثلثی، خوشبویی که از عنبر و مشک و دیگر عطریات سازند و آن را به عربی غالیه و به هندی ارگجه خوانند. (آنندراج) (از برهان). و رجوع به عطر مثلث و مثلث شود.
- عطر مَنشِم، حب دهن منشم است. (مخزن الادویه). حب المنشم است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). رجوع به منشم شود.
- مثلث عطر، عطر مثلث. عطر مثلثی. غالیه:
روحانیان مثلث عطری بسوخته
از عطرها مسدس عالم شده ملا.
خاقانی.
رجوع به عطر مثلث و عطر مثلثی شود.
- امثال:
لا عطر بعد عروس. رجوع به عروس شود.
|| گیاهی است. (از اقرب الموارد). || به اصطلاح بعضی عامه ٔ چرسیان، شبنمی است که بر درخت قنب نشیند و منعقد گردد که چرس اعلی و خالص نامند. (مخزن الادویه).
فرهنگ معین
(عِ یا عَ طْ) [ع.] (اِ.) بوی خوش.
فرهنگ عمید
بوی خوش، مادۀ خوشبویی که از گل یا چیز دیگر میگیرند،
حل جدول
بوی خوش
فرهنگ واژههای فارسی سره
خوشبویه
مترادف و متضاد زبان فارسی
بویخوش، رایحه، شمیم، نکهت
فارسی به انگلیسی
Aroma, Attar, Aura, Essence, Perfume, Perfumery, Scent
فارسی به ترکی
ıtır, parfüm
فارسی به عربی
رائحه، طعام لذیذ، عطر
تعبیر خواب
دیدن عطر به خواب بر نه و جه است. اول: ثنای نیکو. دوم: سخن خوش شنیدن. سوم: علم نافع. چهارم: طبع نیکو. پنجم: مجلس علم. ششم: مردی کریم. هفتم: سخنی با فرهنگ. هشتم: دین پاک. نهم: خبری خوش از دوستی شنیدن - امام جعفر صادق علیه السلام
عربی به فارسی
بوی خوش , عطر , رایحه وعطر , چیز معطر , معطر کردن
فرهنگ فارسی هوشیار
خوشبوی شدن و خوشبوی کردن به عطر، ماده خوشبو کننده
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Geruch [noun], Parfüm (n)
معادل ابجد
279