معنی عقیق

لغت نامه دهخدا

عقیق

عقیق. [ع َ] (اِخ) آبی است از آن بنی جعده و بنی جرم. در زمان پیامبر (ص) بر سر این آب بین این دو قبیله اختلاف رخ داد و پیغمبرحکم داد که از آن بنی جرم است. (از معجم البلدان).

عقیق.[ع َ] (ع اِ) مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود، و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد، تیره رنگ مانند آب که از گوشت نمکزده رود و در آن خطوط سپید خفی می باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سنگ سرخ، و نوعی از نگینهای لعل. (دهار). سنگی است مشهور. (الفاظ الادویه). اجناس آن بسیار است در بلاد یمن و ساحل بحر روم و نیکوترین آن بود که بغایت سرخ و شفاف بود. (از اختیارات بدیعی). بهترین او سرخ و زرد و سفید است. (از تحفه ٔحکیم مؤمن). بر چند نوع است و سرخ آن که صفای لون بیشتر دارد به بود و آن در ملک یمن بیشتر است. (نزههالقلوب). معروف است و آن را نوعهای بسیار است لکن مخصوصاً باید در سنگ قرمز معروف استعمال شود، ولی عقیق سفید مقصودشان الماس نبوده زیرا قدما علم تراش آن را نداشتند و بعید نیست که مقصود از بلور بوده و یکی از سنگهای گرانبها و حکاکی شده است که بر سینه بند کاهن اعظم، و هم یکی از سنگهای اساس اورشلیم بوده. (ازقاموس کتاب مقدس). قسمی از بلور معدنی که به رنگهای مختلف متلون است. (ناظم الاطباء). سنگی است سیلیسی وآبدار که از کانیهای مجاور کوآرتز است، و آن سیلیس خالص است که دارای n مولکول آب است و این n ممکن است تا 18 مولکول هم برسد و نسبت به انواع مختلف عقیق مقدار مولکولهای آب فرق می کند. بطور کلی فرمول عقیق را میتوانم بصورت nh2o و sio2 بنویسم. به علت وجود همین مولکولهای آب است که اگر عقیق خرد شده را روی آتش بریزند مثل خرده های نمک تک تک می کند و آبش را از دست میدهد. عقیق بر خلاف کوارتز بی شکل - یعنی آمورف - است و خاصیت ژلاتینی و کلوئیدی دارد، بطوری که گاهی منظره ٔ صمغ را پیدا می کند و سبک وزن است. عقیق در طبیعت به رنگهای مختلف بسیار زیاد است این سنگ در قلیائیات مثل پتاس و سود حل میشود و وزن مخصوصش بین 1/9 تا 2/3 متغیر است، و گاه آنقدر سبک میشود که ممکن است روی آب بایستد. سختی این کانی نیز از کوآرتز کمتر است و بین 5/5 و 6 می باشد. عقیق اقسام بسیار مختلف دارد و اگر مخصوصاً رنگ سرخ آتشی داشته باشد بسیار جالب است و در زینت به عنوان یکی از احجار کریمه مصرف میشود. قسم دیگر عقیق سنگی است به نام دلربا که در داخل آن ذرات میکا فراوان است و برق این ذرات جلوه ٔ مخصوصی به سنگ میدهد (وجه تسمیه ٔ دلربا به همین مناسبت است). عقیق در نتیجه ٔ جریانهای آب در سنگهای سیلیسی یا سنگهای سیلیکات دار و یا در نتیجه ٔ برخاستن گازهای اسید از درون زمین ایجاد میشود و در خلال سنگهای دیگر بوجود می آید مخصوصاً در بین سنگهای آذرین سطحی که ساختمان سماکی دارد. (فرهنگ فارسی معین). سنگی است شفاف به الوان، و از آن نگین انگشتری کنند. و چون برنگ عقیق گویند مراد سرخ باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). واحد آن عَقَیقه است. (از اقرب الموارد) (دهار). ج، عَقائق. (منتهی الارب). و رجوع به الجماهر بیرونی صص 172- 174 شود:
یک لخت خون بچه ٔ تاکم فرست از آنک
هم بوی مشک دارد و هم گونه ٔ عقیق.
رودکی.
زان عقیقین میی که هر که بدید
از عقیق گداخته نشناخت.
رودکی.
میان ما دو تن آمیخته دو گونه سرشک
چو لؤلؤی که کنی با عقیق سرخ همال.
آغاجی.
ای سرخ گل تو بسد و زر و زمردی
ای لاله ٔ شکفته عقیق و خماهنی.
خسروی.
زمرد اندر تاکم عقیقم اندر شرب
سهیلم اندر خم آفتابم اندر جام.
ابوالعلاء ششتری.
خوشه چون عقد در و برگ چو زر
باد همچون عقیق و آب چو زنگ.
عماره.
دوگویا عقیق گهرپوش را
که بنده بدش چشمه ٔ نوش را.
فردوسی.
عقیق و زبرجد فروریختند
می و مشک و عنبر برآمیختند.
فردوسی.
عقیق و زبرجد بر او برنگار
میان اندرون گوهر شاهوار.
فردوسی.
به یک تختشان شاد بنشاندند
عقیق و زبرجد برافشاندند.
فردوسی.
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی.
ناصرخسرو.
سالها باید که تا یک سنگ اصلی زآفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن.
سنائی.
دل او هست سنگین پس چه معنی
که عشق او عقیق از اشک من ساخت.
خاقانی.
دروغ است آنکه گویند اینکه درسنگ
فروغ خورعقیق اندر یمن ساخت.
خاقانی.
رواقی جداگانه دید از عقیق
ز بنیاد تا سر به گوهر غریق.
نظامی.
بخور مجلسش از ناله های دودآمیز
عقیق زیورش از دیده های خون پالای.
سعدی.
ز برگ پان لب جانان عقیق پیما شد
حنای عید می از بهر بوسه پیدا شد.
میرزا صائب (از آنندراج).
- عقیق ابلق. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عقیق احمر، عقیق سرخ. عقیق قرمز، که نوعی عقیق است. یَنَع. رجوع به عقیق سرخ در همین ترکیبات شود.
- عقیق اسود، عقیق سیاه. رجوع به عقیق سیاه در همین ترکیبات شود.
- عقیق جگری. رجوع به همین ترکیب در ردیف خود شود.
- عقیق چشم بلبلی، نوعی عقیق شجری است که دارای دوایر متحدالمرکز کوچکتری است. زمینه ٔ این کانی به رنگ صورتی کم رنگ است. (فرهنگ فارسی معین).
- عقیق دلربا، نوعی عقیق براق با جلوه ای زیاد. رجوع به عقیق شود.
- عقیق رُطَبی، عقیقی است سرخ تیره و خطوطی سفید و نازک در آن هست. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- عقیق سرخ، عقیق احمر. نوعی عقیق که دارای رنگ سرخ آتشی است و در جواهرسازی مصرف میشود (فرهنگ فارسی معین).
- || نوعی مهر سلیمان سرخ رنگ، که در جواهرسازی مصرف میگردد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به مهر سلیمان شود.
- عقیق سیاه، عقیق اسود. نوعی سنگ آذرین شیشه ای شکل تیره از دسته ٔ سنگهای آتشفشانی قلیایی که شبیه شیشه های سیاه یا سبز (مثل شیشه ٔ ته بطریهای شکسته) می باشد، به همین جهت به آن شیشه ٔ آتشفشانی نیز گویند. این سنگ چون دارای سختی و برندگی بالنسبه جالب است انسانهای نخستین وسایل دفاعی خود را (از قبیل سرنیزه و کارد و سوزن و غیره) از این سنگ میساخته اند. ساختمان این سنگ در زیر میکرسکپ اغلب به صورت توده های بی شکل است و ندرهً دارای بلورهای فلدسپات می باشد. حجرالمینا. عقیق اسود. البسیدین. شیشه ٔ آتشفشانی. شیشه ٔ معدنی. (فرهنگ فارسی معین).
- عقیق ِ لَب، کنایه از لب از جهت تشبیه آن به عقیق در رنگ از اسمای محبوب است. (آنندراج):
به یکدست گیرد رخ شهرناز
به دیگر عقیق لب ارنواز.
فردوسی.
عقیق لب صنما تا جدایم از بر تو
همی حسدبرد از اشک من عقیق مذاب.
ادیب صابر (از آنندراج).
- عقیق ْ لَب، که لبی چون عقیق دارد:
کنار من ز عقیق آن زمان تهی گردد
که آن عقیق لبم در بر و کنار بود.
امیرمعزی (از آنندراج).
- عقیق مذاب، کنایه از شراب. رجوع به عقیق مذاب در ردیف خود شود.
- عقیق یمان، عقیق یمن. عقیق یمنی. عقیق سرخ رنگ. رجوع به عقیق شود:
دُرّ یتیم گوهر یکدانه را ز اشک
جزع دو دیده پر زعقیق یمان شود.
سعدی.
- عقیق یمن، عقیق یمانی. عقیق یمنی. عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد. رجوع به عقیق شود:
می اندر قدح چون عقیق یمن
به پیش اندرون دسته ٔ نسترن.
فردوسی.
- عقیق یمنی، عقیق یمن. عقیق یمان. عقیق که از یمن آرند و سرخ رنگ باشد: عقیق در یمن معدن نیک و عقیق یمنی مشهور است و آن معدن را قساس می خوانند. (نزههالقلوب ج 3 ص 204).
|| به مجاز لب معشوق. (از آنندراج). کنایه از لب است به مناسبت رنگ:
آتش چو نبات و سنگ حیوان
دارش چو عقیق تو سخنور.
ناصرخسرو.
عتابش گرچه میزد شیشه بر سنگ
عقیقش نرخ میبرید در جنگ.
نظامی.
وزین پس برعقیق الماس میداشت
زمرد را به افعی پاس میداشت.
نظامی.
|| کنایه از هر چیز سرخ و به رنگ عقیق است:
بر آن عقیق من سپه آورد زعفران
تا ساخت با الف من چو دال ذال.
ناصرخسرو.
تا چهره ٔ عقیق کند احمر از شعاع
بر اوج گنبد فلک اخضر آفتاب.
خاقانی.
- مثل عقیق، مثل عقیق یمن: لبی سرخ. ماهی یا سیب زمینی یا پیازی خوب برشته شده. (امثال و حکم دهخدا).
|| وادی و دره. (از اقرب الموارد). || هرچه سیل بشکافد از زمین. (منتهی الارب). هر مسیلی که آب سیل، از پیش آن را شکافته باشد و وسیع شده باشد. گویند«سال العقیق » که مجاز است در معنی «سال الماء فی العقیق » ج، أعِقّه. (از اقرب الموارد). || موی همزاد کودک. (منتهی الارب). موی هر نوزادی از انسان و بهائم. (از اقرب الموارد). || پشم شتر بچه. || موی شکمی هر چه از ستور باشد. (منتهی الارب).

عقیق. [ع َ] (اِخ) وادیی است نزدیک مدینه. وموضعی است به مدینه و به یمامه و به طائف و به تهامه و به نجد و شش موضع دیگر. ج، أعقّه. (از منتهی الارب). نام چند وادی است در بلاد عرب، از آن جمله است: عقیق عارض یمامه، که وادی وسیعی است و چشمه های گوارایی دارد. و نیز در ناحیه ٔ مدینه عقیقی است دارای چشمه ها و نخلها، و برخی آن را دو عقیق دانند به نام عقیق اکبر و عقیق اصغر. و دیگر عقیق البصره است و آن وادیی است به دنبال سفوان. و عقیق دیگری است که سیل آن در غور تهامه جاری میشود. و عقیق تمره در نزدیکی تباله و بیشه است و برخی آن را همان عقیق یمامه دانند. دیگر وادیی است از آن بنی کلاب. نام عقیق در اشعار شاعران عرب بسیار آمده است که غالباً تشخیص اینکه کدام یک از این عقیقها است مشکل است. (از معجم البلدان).

عقیق. [ع َ] (اِخ) قریه ای است در نزدیکی سواکن از ساحل بحر، در بلاد بجاه. محصول آن تمر هندی است.و بر این لغت «ال » داخل نشود. (از معجم البلدان).

فرهنگ معین

عقیق

(عَ) [ع.] (اِ.) نوعی سنگ قیمتی به رنگ های گوناگون که نوع بهتر آن سرخ رنگ است.

فرهنگ عمید

عقیق

(زمین‌شناسی) نوعی کوارتز بی‌شکل که مانند احجار قیمتی در زینت به ‌کار می‌رود،
[مجاز] لب،
* عقیق یمنی (یمانی): (زمین‌شناسی) نوعی عقیق که در یمن به‌دست می‌آید و سرخ‌رنگ است و بیشتر نگین انگشتر می‌کنند،

حل جدول

عقیق

آگات

اگات

بیجاده

فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

فارسی به عربی

عقیق

عقیق

نام های ایرانی

عقیق

دخترانه، نام سنگی قیمتی به رنگ زرد و صورتی یا جگری

تعبیر خواب

عقیق

اگر درخواب بیند عقیق داشت، دلیل که از بزرگی منفعت یابد. اگر بیند عقیق از وی ضایع گردید، تاویلش به خلاف این است. اگر بیند عقیق به خروار داشت، دلیل که به قدر آن مال یابد - محمد بن سیرین

عربی به فارسی

عقیق

سنگ قیمتی , عقیق , نار سنگ , لعل , حجر سیلا ن , نوعی لولا یا مفصل , عین الشمس , عین الهر , شیشه شیری رنگ

فرهنگ فارسی هوشیار

عقیق

مهره ای است سرخرنگ که در یمن یافت شود و جنسی است از آن که در سواحل دریای روم خیزد

فرهنگ فارسی آزاد

عقیق

عَقِیْق، از سنگهای قیمتی برنگ قرمز یا آلبالوئی که برای زینت و نگین انگشتر بکار می رود و نوعی کوارتز است. نوع یمنی یا یمانی آن مشهور می باشد،

معادل ابجد

عقیق

280

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری