معنی علت
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
بیماری، ناخوشی، سبب، انگیزه، عذر، بهانه، جمع علل. [خوانش: (عِ لَّ) [ع. عله] (اِ.)]
فرهنگ عمید
بیماری، ناخوشی، رنج،
عذر، بهانه،
سبب،
حل جدول
فرهنگ واژههای فارسی سره
چرایی، شوند
مترادف و متضاد زبان فارسی
انگیزه، انگیزه، جهت، دلیل، سبب، عامل، مایه، مسبب، موجب، واسطه، وسیله، عیب، نقیصه، بیماری، عارضه
فارسی به انگلیسی
Account, Argument, Cause, Causer, End, Ground, Occasion, Origin, Reason, Score, Wherefore, Why
فارسی به ترکی
illet
فارسی به عربی
اصل، دافع، سبب، مرض
گویش مازندرانی
سبب، حالت حیض در زنان
فرهنگ فارسی هوشیار
بیماری، سستی و ناتوانی، رنج، سبب، اتفاق
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Abkunft (f), Anfang (m), Entstehung (f), Ursprung (m)
معادل ابجد
500